تیتر خبرهای این صفحه
  • شماره 990 -
  • ۱۳۹۵ دوشنبه ۱۸ مرداد

یادداشت

سرگرمی هم رسالت محترم موسیقی‌ست

این نکته که می‌خواهم بنویسیم، شاید گنده‌تر از -دهان که نه- قلم من است؛ اما می‌گویم و اول عذرخواه این جسارتم و دوم امیدوار که بزرگان در این‌باره بگویند و بنویسند تا بخش مهمی از بدنه‌ی هنرمندان و علاقه‌مندان موسیقی دچار برخی تضادها و تعارض‌ها نباشند. الان عرض می‌کنم. به زعم نگارنده، نگاه عمومی ما به موسیقی گرفتار ایدئولوژی‌زدگی و گرفتار شعارهایی درباره‌ی رسالت هنر و هنرمند و از این صحبت‌ها بوده که مخصوص جوامع انقلابی‌ست. اینها در یک دوره‌ای شاید طبیعی بود اما... اجازه بدهید بدون‌حاشیه اصل مطلب را بگویم. اغلب هنرمندان وقتی صحبت از هنر و تولید آثار موسیقی می‌شود، از «رسالت هنرمند» و «تفکر» و «تعالی طرز فکر مردم» و... می‌گویند و وظیفه‌ی موسیقی و موزیسین را رساندن جامعه و مردم به این اهداف می‌دانند؛ درحالی‌که -به زعم بنده- آنچه اهمیت دارد، زندگی مردم و تأثیرگذاری موسیقی و هنر روی کیفیت و سطح آن است، نه لزوما تفکرشان. مردم زندگی‌شان را می‌کنند و علایق و شغل‌هایی دارند و بین‌شان روابطی وجود دارد و خانواده‌ای و دوستی‌هایی و خلاصه آنکه زندگی جاری‌ست و در این بین، موسیقی و هنر هم هست و هنرمند هم لابه‌لای این مردم و در طبقات مختلف‌شان، طبقه‌بندی خود را دارد و او هم مشغول «زندگی»‌ست با همه‌ی شئون آن. در این بین، مردم به سرگرمی احتیاج دارند و اصولا می‌خواهند به یک کنسرت موسیقی بروند که مثلا اصلا فکر نکنند و به قول امروزی‌ها ریلکس شوند و بروند سراغ زندگی‌شان؛ آیا این ایرادی دارد؟ آیا حتما باید آنجا هم چیزی بیاموزند و حتما دچار تعالی شوند؟ نه به‌ خدا! رسالت واقعی موسیقی تأثیرگذاری مثبت روی عاطفه‌ی شنونده است، نه صرفا تفکرش. هنرمندی که خنده را به لب و اشک را به چشم شنونده‌اش می‌آورد هم به اندازه‌ی هنرمندی که عالی‌ترین مفاهیم انسانی و عرفانی را مطرح می‌کند، محترم و ستودنی‌ست. هرکس هم به‌شکلی اشک به چشم و خنده بر لبش می‌آید و من شاید، وقتی یک مفهوم عمیق انسانی و عرفانی به بهترین شکل بیان می‌شود، عاطفه‌ام تحریک می‌شود؛ اما حق ندارم سلیقه‌ها و شکل‌های دیگر بیان این احساسات را هنر ندانم و عاملش را به بی‌هنری متهم کنم. شاید... نکته‌ی مهم عرضی که دارم، اینجاست. اصل این است که هرکس خودش باشد و صادقانه خودش و داشته، درونیات و یافته‌های خود را بیان کند تا آنچه که می‌گوید از دلش بر بیاید که بر دل شنونده‌اش بنشیند. خواننده‌ی جوان موسیقی اصیل ایرانی که هنوز درک درستی از عرفان و تصوف ندارد، چنان سوز عرفانی سر می‌دهد و اشعار قدما را می‌خواند که انگار خود شیخ ابوالحسن خرقانی‌ست. معلوم است که در نهایت حرفش بر دلی اثر نمی‌گذارد. کلماتی که بر زبان او جاری‌ست، فراتر از درک اوست و آنها را نه به خاطر دل خودش که به‌خاطر سلیقه که نه، مد ایدئولوژی‌زده‌ی جامعه موسیقی می‌خواند. چرا دست‌و‌پایش را باز نمی‌کنیم که مناسب سن و دانش خودش، برای دل خودش و برای آنچه مبتلابه زندگی و اطراف خود اوست، بخواند؟ اینها نتیجه‌ی دورشدن از سلیقه و خواسته‌ی مردم است. به آثاری که خوانندگان بزرگ موسیقی ایرانی قبل از انقلاب می‌خواندند، توجه کنید. آنها هر شب -مثل بازیگر تئاتر- نفس‌به‌نفس با مردم در ارتباط بودند و باید عنصر عاطفه‌شان را تحریک می‌کردند و در یک کلام، هم به آنها لذت و اشک و خنده می‌دادند و هم سرگرم‌شان می‌کردند. مردم به آنجا می‌آمدند تا غم‌های روزانه‌ی خود را فراموش کنند و رها شوند، نه اینکه ذهن‌شان درگیر مفاهیم عمیق شود. باید برای آنها «ترانه» خواند، نه کلمات مغلق و مفاهیم پیچیده‌ای که درگیرترشان کند. البته آنچه می‌گویم به این مفهوم نیست که نباید برای قشر فرهیخته و طبقه‌ی الیت جامعه تولید کرد. این اتفاق می‌افتد و باید بیفتد، اما نباید آن را به همه‌ی موسیقی تعمیم داد. به نظر شما چرا شعر ما و موسیقی ما -حتی وقتی بسیار فراگیرتر شده- مثل سابق تأثیرگذار نیست؟ دلیلش همین فاصله‌ها و ایدئولوژی‌زدگی‌هاست. تقریبا اغلب کسانی که آموزش‌های ردیف موسیقی ایرانی را به‌صورت کامل دیده‌اند و مثلا یک خواننده یا نوازنده‌ی آموزش‌دیده‌اند، اگر کنسرت که نه، در یک جمع خانوادگی 50‌نفره قرار بگیرند که همه می‌خواهند شاد و خوش باشند، اگر چیزی را بخوانند که این شادی را افزون کند، فکر می‌کنند دارند گناه می‌کنند و از اصولی که بر اساس آن آموزش دیده‌اند، عدول کرده‌اند. دیده‌ام که می‌گویم. آنها اغلب همه‌ی هم خود را صرف این موضوع می‌کنند که نشان دهند با عالی‌ترین مفاهیم عرفانی پرورش یافته‌اند و یاد گرفته‌اند؛ درحالی‌که اصل خودشان و آنچه در ذهن خودشان می‌گذرد، ادامه‌دادن همان دورهمی خوشی‌ست که در کنار خانواده دارند. اتفاقا رسالت‌شان در آن لحظه هم همین است که طوری ساز بزنند و بخوانند که آن جمع شاد خانوادگی را شادتر کنند و غم را از دل‌شان بزدایند و در یک کلام، سرگرم‌شان کنند. همین را تعمیم بدهید به کل جامعه. اگر ما خود را از مردم بدانیم و از مردم باشیم، متعهدیم به غم‌ها و شادی‌ها و سرگرمی‌ها و تفکرات و در یک کلام همه‌ی شئون زندگی‌شان./آرش نصیری/ موسیقی ما

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه