تیتر خبرهای این صفحه
  • شماره 1024 -
  • 1395 يکشنبه 28 شهريور

به بهانه‌ی اجرای پرسه‌های موازی...

فلسفه‌ی دوران مدرن از درون ریزبافت‌های زندگی روزمره ،سادگی‌های به عادت درآمده، ترس‌ها و امیدها و یاس و پیش‌پا‌افتاده‌ترین اتفاقات شکل می‌گیرد و این، همان بازی مکالمات سقراطی‌ست که در پرسش‌و‌پاسخ‌های وی با عوام مردم رخ می‌داد؛ سیاست، ایدئولوژی و حکومت‌ها، آن‌گاه که بر انتزاعی‌ترین وجوه جامعه حکومت می‌کنند و بر سهل‌ترین پایه‌های زندگانی و سطحی‌ترین روزمرگی‌ها نظارت دارند. لاجرم تفکر را دچار انتزاعی می‌کنند که خلاصی از آن دیگر چندان آسان نیست و فلسفه‌ی دوران مدرن از این انتزاع آغاز می‌شود. فرصتی میسر شد تا در تالار مولوی شاهد یک اجرای فوق‌العاده باشم؛ «پرسه‌های موازی» به نویسندگی و کارگردانی پیام لاریان. ابتدا سعی می‌کنم درک خود را از این گروتسک موفق بیان کنم. نویسنده (پیام لاریان) در کلمات، شیوه‌ی مستند روایی را پیش گرفته. یک رخداد  که شاید تیتر و شرح کوتاه آن را جایی خوانده، برای مثال، در ستون کوتاهی از یک روزنامه، که اگر اینچنین بوده‌باشد، تنها یک خبر کوتاه بوده، بدون شرح و جرح واقعه. آخر مدت‌هاست که دیگر قرار نیست اخبار با بار منفی در اوراق روزمرگی جامعه جایی داشته باشد. باری به هر طریق یک خبر تکه و پاره، نویسنده را برانگیخت تا درباره‌ی شرح آن، خیال خود را رها ساخته و روایتی را خلق کند که اگر چه خیال است؛ اما نه مگر آنکه هر آنچه خیال است از واقعیت سرچشمه می‌گیرد و نویسنده چنان تحت تأثیر وخامت خبر شده که پی‌گیر رخداد شده و تاآنجاکه امکان و توانایی‌اش یاری داده، شرح ریزه‌ی وقایع این رخداد را جویا شده و در نهایت آن‌را به نمایشی مستند تبدیل کند و همین شیوه‌ی مستند روایی را در اجرا نیز به‌کارگیرد. نویسنده در تاریکی صحنه حضور دارد و با لحنی خبری، به‌دوراز القاء هر احساسی، خط ربط اجرا را انگار که از روی برگه‌ی خبر، برای تماشاچی در تاریکی‌مانده، می‌خواند. سه پرسوناژ در متن و در اجرا حیات می‌یابند. مانی همان آرش، علی‌رضا همان بابک و فریبا همان نادیا. این سه پرسوناژ و موازی‌های آنها مستند پیام لاریان را روایت می‌کنند؛ اما نه با لحن خبری بلکه روایت مستند را در پیش چشم تماشاچی زنده می‌کنند. خب تا همین‌جا، یک اتفاق خوب افتاده، واقعیت را چنان دچار انتزاع کرده‌ایم که نیاز تماشاچی به هرگونه قصه و داستان را از بین برده‌ایم و نویسنده در متن و کارگردان در اجرا، چنان موفق این متلاطم را وزین ساخته که در پایان نمایش به‌عنوان تماشاچی احساس می‌کنیم، واقعه درست جلوی چشم ما رخ داده و ما ناظر حقیقی فاجعه‌ای بودیم. اتفاق بزرگ بعدی، فضا و صحنه‌ی نمایش پرسه‌های موازی‌ست. در اجرای متن‌های انتزاعی، اگر فکر کنیم یک اتفاق خوب را تنها یک نفر حادث شده، خیالی پوچ بیش نیست. لااقل من این‌طور فکر می‌کنم. در این‌گونه اجراها، همه‌چیز حاصل یک فکر و شور جمعمی‌ست و در نهایت، تفکر جمعی در پی شخصیتی توانا برای خلق خیال و تفکر خود است و این شخصیت، در اجرای پرسه‌های موازی سعید حسنلو طراح جوان و خوش‌فکر بود که چندی‌ست فضاسازی‌های فوق‌العاده‌ای از او می‌بینیم و این آخری، پرسه‌های موازی یکی‌از نقاط اوج او بوده؛ سه پرسوناژ و موازی‌های‌شان. در طراحی صحنه، از تقسیم جایگاه تماشاچی آغاز شده، تماشاچی برای استقرار، در سه وجه تقسیم شده که هر وجه موازی میز یا به عبارت بهتر، جایگاه سه‌گوش میان صحنه است. پس به این ترتیب، سایه‌ها در خطوط موازی  همراه با پرسوناژهای میا‌ن‌صحنه در جایگاه تماشاچی تکثیر شده و انگار که تا آخرین نفس زنده ادامه دارد و این قاعده به اصل مستند نمایش کمک بسزایی می‌کند. و البته کف صحنه! من شخصا به اتفاقی که بر کف صحنه رخ می‌دهد، بسیار ارزش قائلم و بسیار تأسف می‌خورم از حکایت‌هایی که آرایش کف صحنه را به‌عنوان بستر رخداد، نادیده می‌گیرند. سعید حسنلو، کف صحنه را با صفحه‌ای مثال صفحه‌ی شطرنج آرایش کرده؛ نه یک شطرنج متقارن، بلکه در گوشه‌هایی تقارن را به هم ریخته بی‌آنکه شرح شطرنج را از دست بدهد. در یک بستر به ظاهر آراسته، اتفاقاتی رخ می‌دهد که اگر بی‌دقت کافی با آن برخورد کنیم، هرگز آن را در نمی‌یابیم. مثال همین پرسوناژهای مساوی در جامعه‌ای به ظاهر منظم با برنامه‌ای ظاهرا منظم گاه از کنار شواهدی عبور می‌کنیم که واقعیت این نظم حقنه‌شده را به سخره گرفته و حقیقت موجود را فاش می‌کند و چه بسیار، مدام و مدام از کنار این آشفتگی‌ها می‌گذریم بی‌آنکه فرصتی برای تأمل به خود بدهیم. /رویا افشار/ هنرآنلاین

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه