لاک قرمز؛ مرگ مردانگی در شهر
در سالهای اخیر، قسمت اعظم سینمای ایران با پرداختن به ژانر اجتماعی و واقعگرایانه، پر شده است. در این نوع سینما که از سالهای دور پیرو سینمای نئورئالیزم ایتالیاست، بیننده با فضای واقعی و بیواسطه مواجه میشود. که نیاز به امکانات استودیویی را کم میکند. شخصیتها در پی حادثهها به آدمهای دیگری تبدیل میشوند و موقعیتها و درگیریها در حالت ایدهآل و بینقص خود البته، بیننده را بهدنبال کردن شخصیتها ترغیب میکنند. «لاک قرمز» در این قالب، فیلمی یکدست و آگاهانه به حساب میآید. آدمهای قصه، واقعی و قابل درک هستند و با اینحال تکراری و نخنما به نظر نمیآیند. «لاک قرمز» قصه خانوادهای فرودست از جامعه حال حاضر ماست که پس از مرگ پدر، برای ادامه زندکی، مجبور به تحمل سختیهای بیشتری میشوند. کارگردان اصراری ندارد که از پانتهآ پناهیها همان مادری را بسازد که فرزندانش را به دندان میگیرد و از دل طوفانها سالم بیرون میآیند. مادر میترسد، وا میدهد، دچار دوگانگی میشود... بازی درست و تاثیرگذار پانتهآ پناهیها را نمیتوان در این موفقیت نادیده گرفت. در مورد پدر هم اینگونه است. بهنام تشکر قالب تازهای از یک پدر معتاد را برای بیننده میسازد که با نگاهش حرف میزند. او ارزشها را درک میکند و به دختر میآموزد. او سعی دارد تفاوتها را و جایگاهها را به او تعلیم دهد. او عروسک میسازد و نان خانواده را با فروش اندک آن عروسکها درمیآورد و به دخترش میگوید که دوست ندارد نردبان یا صندلی بسازد. «روی نردبون لگد میذارن و رد میشن اما عروسک رو میگیرن تو دستشون و نازش میکنن». او با دیدن لاک قرمز دخترش او را سرزنش نمیکند. نگاهش میکند. او شاهد رشد و بلوغ دخترش است. پدر سقوط میکند و دختر راه تازهای را برای مبارزه پیش رو دارد. بیننده همراه با پردیس احمدیه، پابهپای اکرم پیش میرود. تنهایی، بیپناهی و غرورش را میبیند. در پایان این مبارزه یکتنه، اکرم، ماهیت عروسکهای پدرش را تغییر میدهد. عروسکهای مرد را با کندن سبیل و دوختن لباس عروس به عروسکهای مونث تبدیل میکند؛ عروسکهایی که حالا دوستداشتنی و خواستنی و خریدنی یا فروختنی شدهاند. خیلی بیشتر از اینها میتوان در مورد لحظه به لحظه فیلم سخن گفت اما ترجیحا شما را به دیدن این فیلم و مواجهه با آن دعوت میکنم./فاطمه صدرا/ سلام سینما