روایت زندگی
قره قروت
از پنجرهی اتاقم چراغهای رنگی پارک شهر معلومه، وقتی لامپ اتاق را خاموش میکنم، پرتو ضعیف چشمکزناش رو سقف اتاقم بازی میکنند، قبل خواب با رقص رنگاشون خوش میگذرونم. فردا پنجمین روز اقامت من تو این هتل زیباست. باید گزارشم را زودتر تموم کنم بفرستم واسه سردبیر. در مجله بعد اینکه مهرداد رو واسه تهیهی گزارش خارجی فرستاده بودن ماموریت، حاصل کار افتضاحی بزرگ بود که جزء هزینه و خرج اضافی چیزی واسه مجله نداشت، باید بعد جلوی نازنین که همیشه افتخارات دیگران رو سر من میکوبه خودی نشون میدادم و این فرصت خیلی خوبی بود. این عنوان دهنپرکن و پر متقاضی گزارشگر اعزامی، با زحمت زیاد از چنگ گزارشگرای کهنهکار و قدیمی درآوردم، کسایی که خیلی وقته کارشون سفر به اقصی نقاط دنیا و گزارش تهیه کردن است. این دفعه قرعه به اسم من افتاده، حالا باید با همون چنگ و دندون حفظش کنم. آدمهای حریص و کار بلد در صف این کار زیاد، به محض اینکه یک جای کارو خراب کنی یا گاف بدی یک نفر دیگه سریع جایگزینت میشه تو فقط یک بلیط شانس داری و این یعنی حرکت رو لبه تیغ! از ایران چیز زیادی واسه خودم نیاوردم به غیر از چند تیکه نون لواش، آجیل و چند بسته کیک. امشب متوجه شدم یه تیکه قرهقروت هم تو جیب کیفم است. میندازمش درجیبم. بعد دوش گرفتن میرم تو لابی هتل استراحتی کنم. مثل همیشه شلوغترین جای هتل هست. همیشه مملو از توریستها و مهمانانی که از همه جای دنیا اومدن تا در این شهر قشنگ گردش کنند و یا از طرف شرکتشون واسه ماموریتی اومدن اینجا. این هتل در مرکز شهر قرار دارد واسه همین همه جور آدمی را میشود اینجا پیدا کرد، از تاجر و مشاورین مالی تا هنرمند و بازیگر و گزارشگر. میرم پشت یکی از میزهای خلوت لابی میشینم، روبهرویم یک مرد چشم روشن، با هیکلی درشت نشسته است، لبخندی به هم میزنیم و اطراف را نگاه میکنم به رقص آب با نور لابی، به لوسترهای بزرگ، به آدمهایی که با لباسهای رنگارنگ و میزهای غذا و میوه که با دقت چیده شدهاند. دست میکنم در جیبم قرهقروت را در میآورم. نگاهی به طرف مقابلم میکنم، فکر کنم اصلا نداند این چی هست و هرگز مزهاش را نچشیده باشد. برخلاف قرهقوتها، سفت است، مزهاش میکنم، و مجبورم با دندانم بشکنمش! توریست روبهرویم زیرچشمی نگاهم میکند، کیسه را برمیدارم و تعارف میکنم، یکی برمیدارد! حالا ما دوتا در لابی نشستهایم داریم با هم قرهقروت میخوریم و از مزهاش لذت میبریم. قرهقروتها که تموم شد تازه سر صحبتمان با هم باز شد و در پارک نزدیک هتل قدمی زدیم و از هنر، اقتصاد تا سیاست باهم گپ زدیم.