لهشدن زیر انبوه کتابها چه لذتی دارد؟
کتابخوانهای حرفهای؛ مدرسان هزاره سوم
مهرداد ناظری
امروزه میتوان با قاطعیت گفت که همه مردم جهان کتابخوان هستند؛ حتی آنهایی که تاکنون یک کتاب را در دست نگرفتهاند و آنرا ورق نزدهاند. این موضوع شاید شگفتانگیز باشد؛ اما بهنظر میرسد که ظهور شبکههای اجتماعی و دسترسی آسان مخاطبان به میلیونها اثر، باعثشده تا کتابخوانی به امری ساده و روزمره مبدل شود؛ البته این گفتار بدان معنا نیست که همه شهروندان جامعه جهانی هرروز کتابی را باز میکنند و از آغاز تا انتهای آنرا میخوانند؛ بلکه گرتهبرداریهای کوتاه از کتابهای مختلف و به اشتراکگذاری خلاصه آنها در شبکههای اجتماعی باعث شده تا راه دسترسی به کتاب، در سطح صورت گیرد؛ بنابراین اگر روزگاری مردم مجبور بودند برای دسترسی به کتاب به کتابخانه یا کتابفروشیهای بزرگ و کوچک در شهرها و مراکز خرید رجوع کنند، امروز میتوانند با اتصال به اینترنت تاحدی به این نیاز خود پاسخ گویند؛ اما آیا بهواقع این سبک کتابخوانی توانسته کمکی به رشد یا افزایش سطح آگاهی انسانها کند؟ سؤالیکه پاسخگویی به آن چندان راحت نیست؛ چراکه نمیتوان بهسادگی در مورد آن، سنجش یا تحقیقی انجام داد که تاچهحد کتاب در زندگی مردم جهان مدرن تأثیرگذار بوده است؟ عدهای بر این باورند که رسانههای جدید درحال جایگزینی با کتاب هستند. عدهای هم میگویند کتاب درحال بهروز شدن است و شکلگیری «کتابهای صوتی» یا «فایل آنلاین» که این روزها بیشتر دیده میشود، راه را برای مطالعه آسانتر کرده است؛ اما آیا واقعاً با اینگونه دسترسیها ما میتوانیم به فهم عمیقی از مدعای نویسندگان برسیم؟ شاید دشوار باشد که بتوان عمق صدای یک نویسنده را بهراحتی شنید. «کارل سیگن» بر این باور است که: «با نگاهی به یک کتاب شما میتوانید صدای شخص دیگری را بشنوید. فردیکه شاید هزارسالپیش مرده است؛ خواندن را میتوان بهمعنای سفر در زمان دانست». اگر چنین دیدگاهی را مدنظر قرار دهیم؛ باید بپرسیم که ما تاچهحد میتوانیم مخاطب خلاق یک نویسنده باشیم؟ نویسندهای که حتی شاید امروز زنده نیست و ما صرفاً با نوشتههای او مواجه میشویم. باید بپذیریم که سبک و سیاق خواندن در افراد بسیار متفاوت است. بعضی از افراد با خواندن کتاب، گویا اعماق جان خود را به آتش میکشند. مثلاً یک محقق حرفهای که درزمینه اشعار مولانا کار میکند و مرتباً در حال کندوکاو در لابهلای افکار این شاعر برجسته است، میگوید: «خواندن اشعار مولانا در وهله اول ساده بهنظر میرسد؛ اما وقتیکه قرار است عمیقتر با آن روبهرو شویم، بهمثابه ایناستکه هرروز در عمق وجود خود آتشی روشن کنیم تا بتوانیم در یک مسیر آتشگرفته برای فرزانگی حرکت کنیم». راه رفتن به شیوهای که مولانا ما را در این مسیر سوق میدهد، کار چندان سادهای نیست و گاهی لازم است برای آن تمرین و ممارست زیادی انجام داد. مولانا تلاش میکند در اشعارش ما را بهسمت بودنی متفاوت سوق دهد. حال اگر فردی با او مأنوس میشود، گویا درحال زندگی واقعی با او در عصر اطلاعات است. خواننده میتواند مولانا را احیا کند و در مجالی با او همراه شود. حال اگر باایناوصاف، کتابها را بهمثابه انسانها بدانیم، درآنصورت ارتباط برقرار کردن با هر «انسان کتابشده»، دشواریهای خاص خود را دارد؛ بهویژه آنکه گاهیاوقات نویسنده تلاش میکند، مستقیم و رودررو با ما سخن نگوید. درآنصورت باید در خود فرورویم؛ به احساسات و اعماق وجودمان مراجعه کنیم و در خودکاویها و خودشناسیها راهی بهسوی اعماق کلمات بیابیم. همه اینها کار خواندن را به امری دشوار مبدل میسازد؛ اما واقعیت ایناستکه کتابخوان حرفهای شدن یا کتابخوانی که از سایرین متمایز است، کار چندان سادهای نیست. درواقع برخیاوقات افرادیکه بیش از صدها جلد کتاب در طول ماهها و سالها میخوانند، میتوانند با کتابها سخن بگویند و به انسانهای نابغه مبدل میشوند؛ انسانهایی که شاید در مدرسه و دانشگاه برای آنها جای چندان مناسبی وجود نداشته باشد. درواقع آنها وقتی روی صندلی دانشگاه یا مدرسه مینشینند، احساس عذاب میکنند؛ چراکه صحبتهای معلمها یا اساتید دانشگاه آنها را در مسیری قرار میدهد که با آنچه در کتابها آمده و از آن صحبت شده، بسیار متفاوت است. براینمبنا نمیتوان خواندن حرفهای را بهمثابه خواندن ساده و روزمره بسیاری از افراد در فضای مجازی و یکسان با آن دانست. در اینجاست که کار تشخیص این افراد از هم بسیار دشوار میشود. «جان واترز» میگوید: «تازمانیکه شروع به خواندن کردم و کتابهایی را پیدا کردم که به ما اجازه نمیدادند در مدرسه بخوانیم، متوجه شدم که شما میتوانید دیوانه و شاد باشید و زندگی خوبی داشته باشید؛ بدون آنکه مثل بقیه رفتار کنید». وقتی به این اندیشه برسیم، طبیعتاً راه ما از بسیاری از افراد در جامعه جدا خواهد شد. ممکن است یک متفکر اهل مطالعه، وقتیکه درحال رانندگیست آنقدر به آهستگی رانندگی کند که در پشت او ترافیک سنگینی ایجاد شود یا گاهیاوقات بالعکس؛ آنقدر با سرعت در اتوبان حرکت میکند که ممکن است هرلحظه با خطری مواجه شود. براینمبنا نمیتوان این دسته از افراد را با افراد عادی در یک گروه قرار داد. شاید لازم است کتابخوانهای حرفهای را در سرزمینی یا جزیرهای مستقل قرار دهیم تا آنها بتوانند با یکدیگر دنیای خاص خودشان را تجربه کنند. یک کتابخوان حرفهای میگوید: «من بیشازحد زمان خود را برای خواندن میگذارم. گاهیاوقات احساس میکنم که خواندن بیشازحد باعث تفاوتهای جدی من با سایر افراد جامعه شده است. وقتی در کنار مردم در مترو و اتوبوس مینشینم، صداهای آنها برایم آزاردهنده است؛ حتی در محل کار نمیتوانم با همکارانم ارتباط برقرار کنم. در کنار خانوادهام نیز اگرچه نزدیک آنها به لحاظ فیزیکی هستم؛ اما فاصله زیادی با تفکر و اندیشه آنها دارم و هرلحظه ثانیهشماری میکنم تا خودم را به دوستان موردعلاقهام؛ یعنی کتابها برسانم و از سایرین متمایز شوم. این تمایزیافتگی گاهیاوقات زندگی را سخت میکند؛ حتی برای من این ویژگی را داشته است که دوبار تصمیم به خودکشی گرفتم؛ اما واقعیت ایناستکه لذت بیشازحد مطالعه من را از این اقدام بازداشته است». در اینجا شاید ما دچار یک تناقض شویم. از یکسو خواندن، انزوا را برای ما ایجاد میکند و ازسوییدیگر؛ مأنوسشدن با کلمات، راههای جدیدی را به ما نشان میدهد. «آنلمات»؛ محقق برجسته، دراینخصوص نظر متفاوتی دارد: «نوشتن و خواندن احساس انزوای ما را کاهش میدهد. آنها (نوشتهها) حس زندگی ما را عمیقتر کرده و به درون و ژرفای ما وسعت میبخشند. این اقدامات (ترکیبشدن خود با نوشتهها) روح را تغذیه میکند. وقتی نویسندگان ما را وادار میکنند سرمان را با دقت بهسمت حقایق وجودی خودمان برگردانیم و حتی وقتی باعث میشوند ما خودمان با خودمان بخندیم یا زندگی رها و شناوری داشته باشیم، همه اینها در نوع خود قابلتأمل است». کتابها به ما کمک میکنند بهجای اینکه بارها و بارها توسط آنها له شویم با خود شاد شویم؛ به حرکات موزون دست زده یا برای خود کف بزنیم. کتاب خواندن بهمثابه آواز خواندن در مسیریست که طوفان وحشتناکی در آن راه پدید آمده است. طبیعتاً ما در دریا نمیتوانیم طوفان خروشان را متوقف کنیم؛ اما با آواز خواندن میتوانیم قلب و روح خود را و افرادیکه در آنجا هستند را دچار تغییر نماییم. دراینحالت باید به این موضوع توجه کنیم، کسیکه کتاب میخواند اگرچه با بحرانهایی که همه انسانها در جامعه بشری درگیر هستند، روبهروست؛ اما دریچه نگاه و نوع احساس خوانندگان حرفهای با افراد معمولی، متفاوت است. مثلاً جالب است بدانید؛ اگرچه کتابخوانها، آدمهای پولداری نیستند اما بالارفتن قیمت گوشت و مرغ برای آنها چندان حائزاهمیت نیست؛ اما اگر دسترسی آنها را برای یک روز به کتابها محدود نماییم، بدون شک آنها دچار سکته مغزی خواهند شد. یک محقق دراینخصوص میگوید: «هر داستاننویسی دنیای خاص خود را دارد؛ اما هر داستانخوانی دنیاهای متعددی در خود دارد؛ چراکه یک نویسنده براساس ایدهها و نوع مواجهاش با زندگی و واقعیات اجتماعی دستبهقلم میبرد و در یک روال مشخص کار میکند؛ اما خواننده داستانهای متعدد یکروز با «همینگوی» در کافیشاپی همراهی میکند و روز دیگر با «کافکا»، «کامو» و «مریلین رابینسون». بعدازمدتی او جهانی از تفسیرهای گوناگون زندگیست؛ درنتیجه دنیای خواننده پرخوان، پر از واژهها و عباراتیست که جلوههایی از فضیلت و دانایی را در خود دارد. حال با همه این روایتها باید از خودمان بپرسیم ما تاچهحد پرخوانهای روزگار خود را میشناسیم؟ پس بیایید دنیای کتابخوانهای حرفهای را بشناسیم. آنها با ما تفاوتهای جدی دارند. آنها اگرچه از منظری با ما بیگانه هستند؛ اما دنیای آنها جذاب، هیجانی و پر از لحظات ناب و خلاقانه است. باید عمیقاً و از درون به آنها نگاه کنیم تا بتوانیم درک متفاوتی از آنها داشته باشیم. آنها مدرسان زندگی در هزاره تکنولوژی و اطلاعات هستند.
*جامعهشناس و استاد دانشگاه