تیتر خبرهای این صفحه
  • شماره 1053 -
  • ۱۳۹۵ چهارشنبه ۵ آبان

معروف‌ترین خون‌آشام تاریخ ادبیات زیر ذره‌بین

هیس! دراکولا خوابیده...

مصطفی رفعت/استوکر، کاراکتر اصلی داستان خود را از شخصیتی واقعی به‌نام ولاد سوم؛ شاهزاده‌ی Wallachia وام گرفته‌‌بود که خون دشمنان خود را تا مرز مرگ تخلیه می‌کرد». در ادامه‌ی این گزارش می‌خوانیم که محققان برای یافتن شباهت‌های بیشتر درباره‌ی این دو شخصیت، بررسی‌های مختلفی انجام دادند و به نکات جالبی دست یافتند؛ از جمله اینکه فلورین کورتا؛ استاد باستان‌شناسی و تاریخ دانشگاه فلوریدا دریافت که ولاد سوم، متولد سال 1431 در منطقه‌ای بود که اینک به‌عنوان ترانسیلوانیا در رومانی امروزی می‌شناسیم.

می‌خواهم همانی باشم که تو هستی؛ چیزهایی را ببینم که تو می‌بینی و چیزهایی را دوست داشته‌باشم که تو دوست داری!» این جملات شاعرانه نه عباراتی از یک رمان عاشقانه؛ بلکه یکی‌از دیالوگ‌های معروفی‌ست که کنت معروف جهان تاریکی یعنی دراکولا؛ به عشق ابدی‌اش می‌گوید. روزی که آبراهام برام استوکر 30ساله چاپ اولین نسخه از رمان معروفش را جشن گرفت، شاید حتی فکرش را هم نمی‌کرد که بعداز 119سال، همچنان یکی‌از آثار محبوب و پرخواننده باشد که به‌رغم اقتباس‌های مختلف هنری، باز هم به‌دنبال تصویرکردن آن در قالب و ماجرایی تازه باشند. خون‌آشام معروف جهان، از دل یک اثر سبک وحشت در فضایی گاتیک به قلم نویسنده‌ای ایرلندی در 26 می 1897 قدم به دنیای ادبیات گذاشت. البته باید دانست که استوکر، خالق موجودی به‌نام «ومپایر» نبود؛ بلکه آن‌را به‌شکلی مدرن روایت کرد که منشاء بسیاری گرته‌برداری‌های دیگر در شاخه‌های هنری مختلف بعدی شد. خط اصلی ماجرا چنین بود: قصه از رومانى سال ۱۴۶۲ شروع مى‌شود. شهسوارى به اسم ولاد (دراكولا) از جنگ با سربازان ترك بازمى‌گردد و مى‌بيند كه اليزابتا؛ همسرش، به گمان اينكه ولاد در جنگ كشته شده، خودكشى كرده‌است. ولاد، كه ضربه‌ی روحى بدى خورده، خون‌آشام مى‌شود. بعد به لندن ۱۸۹۷ مى‌رويم؛ زمانى‌كه جاناتان هاركر روانه‌ی ترانسيلوانى مى‌شود تا با كنت دراكولا، ملكى را معامله كند. جاناتان، نامزدى دارد به نام مينا و دراكولا، تصوير او را مى‌بيند. مينا، شباهت بسيارى به اليزابتا دارد. دراكولا كه حالش از ديدن عكس دگرگون شده، جاناتان را در قصر زندانى مى‌كند و خودش به لندن مى‌رود. كنت دراكولا، در لندن خودش را به هيئت يك گرگ درمى‌آورد و به خانه‌ی لوسى وستنرا؛ دوست مينا مى‌رود. كمى بعد، لوسى را مى‌كشد تا به مينا دسترسى پيدا كند. اما دكتر ون هلسينگ، مى‌فهمد و عده‌اى را جمع مى‌كند تا گروهى به‌سراغ او بروند...؛ اما جالب‌ است بدانید این افسانه‌ی جذاب که بارها تبدیل به کتاب و فیلم و سریال شده‌است، به‌نوعی ریشه در واقعیت دارد. آن‌گونه که در مقاله‌ی منتشره در 24 اکتبر 2014 در Livescience آمده‌است: «استوکر، کاراکتر اصلی داستان خود را از شخصیتی واقعی به‌نام ولاد سوم؛ شاهزاده‌ی Wallachia وام گرفته‌‌بود که خون دشمنان خود را تا مرز مرگ تخلیه می‌کرد». 
در ادامه‌ی این گزارش می‌خوانیم که محققان برای یافتن شباهت‌های بیشتر درباره‌ی این دو شخصیت، بررسی‌های مختلفی انجام دادند و به نکات جالبی دست یافتند؛ از جمله اینکه فلورین کورتا؛ استاد باستان‌شناسی و تاریخ دانشگاه فلوریدا دریافت که ولاد سوم، متولد سال 1431 در منطقه‌ای بود که اینک به‌عنوان ترانسیلوانیا در رومانی امروزی می‌شناسیم؛ یعنی جایی‌که ماجراهای کنت دراکولا و قلعه‌ی مخوفش در آن می‌گذرد. البته محققان می‌گویند اسناد به‌دست‌آمده توسط وی ‌آن‌قدر قوی نبود که بشود به‌عنوان یک مدرک علمی به آن استناد کرد. به‌هرحال، دراکولا آن‌قدر محبوب شد که حتی بی‌نیاز به چنین پشتوانه‌های حاشیه‌ای، هم‌چنان در صدر آثار ترسناک مانده‌است؛ تاجایی‌که در گزارشی از مارتین شیلتون؛ دبیر بخش فرهنگی نشریه‌ی Telegraph در تاریخ 18 سپتامبر 2015، عنوان شده که در طی این سال‌ها بیش‌از 1000 نوول و 200 فیلم تنها درباره‌ی شخصیت این کنت خون‌آشام نوشته و ساخته شده؛ استقبال و اوجی که کمتر ماجرای ادبی به آن رسیده‌است. سوال اینجاست که چرا چنین مخلوقی تااین‌حد محبوب شد؟ برای مثال، آنجلینا جولی؛ ستاره‌ی معروف هالیوود می‌گوید: «وقتی دختران هم‌سن من می‌خواستند شبیه بالرین‌ها به‌نظر بیایند، من دلم می‌خواست ومپایر شوم!» و شاید به‌همین‌علت سال‌ها پیش هنگام ازدواج با بیلی باب تورنتون؛ موزیسین، کارگردان و بازیگر معروف، با لباس سیاه در مراسم عروسی ظاهر شد! دکتر جو پی‌یر؛ متخصص روان‌شناسی غیب که درباره‌ی موضوعات مرتبط با مغز و تاثیر از اله‌مان‌هایی چون فرهنگ، خرافه و رفتار تحقیق می‌کند، در مطلبی منتشره در 29 اکتبر سال 2015 در نشریه‌ی Psychology Today به بررسی علل این محبوبیت پرداخته و نوشته‌است: «افسانه‌ی خون‌آشام‌ها از اروپا به سایر نقاط جهان رفت؛ موجوداتی که روزها در تابوت می‌خوابند و شب‌ها که نور خورشید نیست، زندگی خفاش‌گونه‌شان را دنبال می‌کنند. آنها برای زنده‌ماندن از خون انسان‌ها تغذیه می‌کنند و قدرت‌های ویژه‌ای دارند... یکی‌از همان ماجراهای پریانی که در همه‌ی دنیا رواج دارند و افسانه‌ها بر اساس آنها شکل می‌گیرند و نسل‌به‌نسل جلو می‌آیند؛ اما چرا دراکولا در طول اعصار گذشته نمرده‌است؟» جالب‌است که بدانید استوکر دلش می‌خواست این کتاب را در ابتدا با عنوان «روح نامیرا» منتشر کند. دکتر جو پی‌یر در ادامه می‌نویسد: «شکل‌گیری افسانه‌ی ومپایرها می‌تواند به قرون وسطی بازگردد؛ زمانی‌که ترس از مرگ‌ در اثر بلایایی مانند طاعون، اروپا را به زانو درآورده‌بود. شکل‌گیری اسطوره‌هایی که به ضرب‌وزور خشونت زنده می‌مانند و برای بقا از سرمایه‌ی زندگی دیگران استفاده می‌کنند، بی‌شباهت به تفسیر نمادین گونه‌ای از برده‌داری و استثمار هم نیست. روان‌شناسان با توجه به این دو موضوع، نمونه‌ی دراکولا را مورد بررسی قرار دادند و به این تیجه رسیده‌اند که جاذبه‌ی این موجود برای علاقه‌مندانش، در نوع زیست اوست؛ او به‌علتی غیرانسانی تبدیل به خون‌‌آشام نشده و مخلوق هیچ ذهن خلافکار و خرابکاری هم نیست. راست‌وچپ به مردم حمله نمی‌کند، مبادی آداب و شمایل عادی‌اش حتی هیجان‌انگیز است؛ چون می‌تواند آفتاب‌پرست‌گونه از ظاهر مخوف خود جدا شده و تبدیل به یک موجود دوست‌داشتنی شود. نوع پوشش، آرایش موها، توانایی‌ها و... مهم‌تر از همه پس‌زمینه‌ی عاشقانه‌ای که برای روایت آن درنظرگرفته‌شده، جاذبه‌های یک درام پرکشش را تامین می‌کنند». اگر نگاهی به حضور موجودات هیولانما در آثار ترسناک بیندازیم، عموم آنها فاقد آن ظرافت دراماتیک و مایه‌های رومانتیک هستند؛ درحالی‌که دراکولا اساسا به قصد ترساندن خلق نشده‌است. این می‌تواند ناشی از تجربه‌های شخصی و شخصیت واقعی خود برام استوکر باشد. برام، فرزند سوم خانواده‌ای هفت‌فرزندی بود. تا هفت‌سالگی تقریبا همه مطمئن بودند که به‌دلیل بیماری در سنین کودکی، هرگز قادر به راه‌رفتن روی پاهای خودش نخواهد بود. این بیماری و نیاز او به کمک دیگران در زندگی، تجربه‌ای عمیق بر افکار او گذاشت که بعدها در آثار ادبی او مشاهده شد. «خواب ابدی» و «رستاخیز مردگان»، که مفاهیم اساسی و کلیدی داستان جاودانه‌ی او، دراکولاست، نتیجه‌ی مستقیم تجربه‌ی اوست؛ چراکه بیشتر عمر خود را به‌علت بیماری، در رختخواب گذراند. درباره‌ی او گفته می‌شود که بیماری و درمان ناگهانی او از دید پزشکان، چیزی جز یک معجزه نمی‌توانست باشد. بعداز طی‌کردن دوران نقاهت، او تبدیل به انسانی عادی گشت و حتی بعد با بازی در تیم فوتبال دانشگاه دوبلی؛ جایی‌که در آن به تحصیل تاریخ، ادبیات، ریاضیات و فیزیک در کالج ترینیتی پرداخت، یک قهرمان شد. همچنین او رئیس کالج جامعه‌ی فیلسوف نیز بود و اولین نوشته‌ی او با عنوان «پیروی از احساسات در نوشتن و جامعه» چاپ شد. او تبدیل به یک عضو مدنی شد که دوره‌ی رضایت‌بخشی در زندگی‌اش نبود؛ به‌همین‌دلیل، کار دیگری در نقش یک روزنامه‌نگار و منتقد نمایش‌های درام در روزنامه‌ی The Evening Mail پیدا کرد. همه‌ی اینها کافی‌ست تا دریابیم چرا مخلوق داستانی او هنوز پس‌از بیش‌از یک‌قرن، این‌اندازه جذاب و به‌یادماندنی‌ست. استوکر در همان‌سال انتشار کتابش، در مصاحبه‌‌ای با نشریه‌ی British Weekly که اول جولای 1897 به‌چاپ‌رسید، عنوان کرد: «دراکولا از بخشی‌از ذهن من گذشته‌است که خودم هم در هزارتوی آن گم شده‌ام».

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه