تیتر خبرهای این صفحه
  • شماره 1053 -
  • ۱۳۹۵ چهارشنبه ۵ آبان

شاعری برای شاعران

فضل‌اله رفان

ویکتور فلیبنیکوف با نام مستعار ولیمیر (1885-1922) شاعر و نویسنده‌ی روسی، دارای یکی‌ از غریب‌ترین زیست‌نامه‌ها و آراء و افکار است. در استراخان زاده شد. در سال 1908 دانشجوی علوم طبیعی بود؛ اما تحصیلاتش را نیمه‌کاره رها کرد. نخستین شعرش را در همین سال در مجله‌ی «بهاران» به سردبیری کامنسکی چاپ کرد. پس‌از آشنایی با داوید بورلیوک؛ شاعر و نقاش، به جنبش فوتوریست‌های روسی (آینده‌گرایان) پیوست و سهم عمده‌ای در نگارش بیانیه‌ی این جنبش در سال 1913 داشت؛ جنبشی‌که به‌عنوان ستایشگر ماشین، تکنولوژی، سرعت و همه‌ی مظاهر زندگی ماشینی و نفی قواعد ادبی شناخته می‌شود. سال 1914 کامنیسکی از او به‌عنوان جذاب‌ترین فردی یاد کرد که با انزوای خروشانه و لاهوتی‌اش به تقدسی اسطوره‌ای نزدیک می‌شود. مایاکوفسکی شاعر، او را به‌عنوان کریستف کلمب اقلیم‌های ناشناخته‌ی شعر معرفی کرد. او را شاعری برای شاعران نیز خوانده‌اند؛ چرا‌که شاعران بسیاری وام‌دار او هستند. استعارات جسورانه‌اش در شعرهای آسییف، پاسترناک، تسوتایواو و مایاکوفسکی اثر فراوانی داشت. پس‌از انقلاب اکتبر روسیه در سال 1912 با نیروی کوچکی از ارتش سرخ در زمان قیام میرزا کوچک‌خان چندماهی را در شمال ایران گذراند. با جاذبه‌های ایران و شرق آشنا شد و آن‌را دست‌مایه‌ی مضامین شعرهای آینده‌اش کرد. در مدت اقامت در ایران، روی منظومه‌ی «ساختن زمان» کار کرده و سپس عازم باکو و مسکو می‌شود. ماه‌های بعد را به نوشتن شعر و نثر می‌گذراند. گفته می‌شود همواره در دنیایی وهم‌آلود غوطه‌ور بود و تلاش می‌کرد قاعده‌ی ریاضی تاریخ و آفرینش زبان «ستارگان» و زبان جهانی را بیابد. بیشتر اوقات خود را حرف محاسبات عددی می‌کرد تا از طریق فرمو‌های حاصل، مسیر تاریخ را کنترل کند و می‌خواست ثابت کند که میان همه‌ی زبان‌ها یک پیوند کیهانی آوایی وجود دارد و در شعرهایش نیز تلاش بسیاری برای توصیف کیهان به‌عمل‌آورده‌است. تخصص او، سرایش شعرهای روایی بلند و کوتاه و قصه‌ای منثور است. آثارش را در کیسه‌ها و جعبه‌ها در زمان سرگردانی‌های طاقت‌فرسا و همواره با گرسنگی به‌دوش می‌کشید. بسیاری از‌ آنها گم شدند و اشعار باقی‌مانده بین سال‌های 1928 تا 1933 به‌چاپ‌رسید. بی‌اعتنا به الزامات و روابط اجتماعی بود. غرق در افکار و تصورات همراه با شرم و آزرم آتی. آنچه از او می‌دانیم، طرحی کلی و مبهم است که از طریق حافظه‌ی افراد، منتقل شده‌است. مرگ او مانند زندگی‌اش آشفته و زجرآور بود. در اوایل سال 1923 برای فرار از مرگ به اتفاق دوستی به دهکده‌ای واقع در نووگورود رفت؛ اما پس‌از چندهفته در ژوئن همان‌سال درگذشت. مبتلا به مالاریا و تیفوس بود و علت مرگ هم ضعف شدید عمومی عنوان شد. در گورستانی محلی دفن شد و بعدها بقایای جسدش به مسکو انتقال یافت. او با رشته‌ای از اشعار روایی به جنگ و انقلاب روسیه واکنش نشان داد؛ برای مثال، در شعر «زن رخت‌شوی» نفرت زنان را از طبقه‌ی حاکم نشان می‌دهد. برداشت او از انقلاب جنیست، به اشعار مایاکوفسکی درونی‌تر و با نقش پروازی بهتر است. بهترین کتابش «یک کتاب» نام دارد که سال 1930 انتشار یافت. آخرین شعر کیهانی او «زانگزی» نام دارد که سال 1922 منتشر شد. شعری‌ست به نظم و نثر و گفت‌وگوهای دراماتیک با چاشنی قومی و ریشه‌شناسی. گفته می‌شود شخصیت زانگزی، خود شاعر است که در پایان آن اعلام می‌شود. «زانگزی، زانگزی» زنده است و همه‌ی ماجرا شوخی بی‌مزه‌ای بود! و چه بسا راست می‌گفت شاعری که خود را رئیس،‌ مرتاض و مریخی می‌دانست و رخدادهای زندگیاش را به یک چهره‌ی افسانه‌ای تبدیل کرده‌است.

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه