کد خبر:
291878
| تاریخ مخابره:
۱۴۰۱ يکشنبه ۱۲ تير -
02:36
ثریا آقایی:
از نوجوانی، رؤیای المپیک داشتم
دختر بدمینتونباز که رؤیای المپیک را به واقعیت تبدیل کرد؛ از روزهای پرفرازونشیب دراینرشته سخن گفت. تنها ۱۲سال داشت که رؤیای المپیک را در سر پروراند و برای رسیدن به رؤیایش راههای طولانی را رفت. سالها برای رسیدن به هدف تلاش کرد، زمین خورد اما قویترازقبل بازگشت. همه سختیها و مشکلات پیشرویش را یک پل درنظر گرفت تا با عبور از آنها به خواستههایش برسد. بهگزارش ایسنا؛ ثریا آقایی میگوید؛ متولد 8 بهمن ۱۳۷۴ هستم و در تهران بهدنیا آمدهام. در هفتسالگی پدر مادرم برای کادوی تولد یک راکت اسباببازی خریدند. شروع بدمینتونم همان کادوی تولد بود. با آن راکت به بدمینتون علاقهمند شدم و با پدر، خواهر و برادرم در پارک بازی میکردم. درگذرزمان علاقه من به بدمینتون بیشتر شد و دیگر آنقدر بدمینتون را دوست داشتم که هرروز اصرار میکردم کسی با من بازی کند. باتوجهبه اینشرایط، خانوادهام تصمیم گرفتند مرا در باشگاه ثبتنام کنند تا بدمینتون بازی کنم. آنزمان من خیلی کوچک بودم و قدوقامت ریزی داشتم، بهطوریکه راکت به زمین میخورد. مربی به من گفت سنم کم است و باید از سال دیگر بدمینتون را شروع کنم. آنسال را هم مجبور شدم همچنان با پدر، خواهر و برادرم بازی کنم. داستان المپیک من به ۱۲ یا ۱۳سالگی برمیگردد. همانزمان تیم مردان برای کسب سهمیه ۲۰۰۸ تلاش میکرد. هربار که به فدراسیون میرفتم و حالوهوای آنها را میدیدم این در ذهنم تداعی میشد که چرا دختران برای المپیک تلاش نمیکنند. در خانه هم همیشه مسابقات ورزشی و المپیکها را پیگیری میکردیم. المپیک همیشه از کودکی در ذهنم بود اما حضور در آن مثل یک رؤیای خام بود. این حس از همان کودکی در من شکل گرفت که کاش دختران هم روزی به المپیک برسند، ایکاش روزی آنقدر خوب باشم که در المپیک رقابت کنم. این رؤیا از کودکی در ذهنم بهوجود آمده بود. واقعاً نمیتوانم حس خودم، خانوادهام، دوستانم و جامعه بدمینتون را بعد از شنیدن خبر المپیکی شدنم بیان کنم. غیرقابلتوصیف است. خیلی واژه غیرممکن شنیده بودم. خیلیها به من میگفتند کار بیهوده میکنم، از جانم، بدنم، سلامتی، خانواده، تفریح و ... میگذارم تا به یک غیرممکن برسم. حتی خانوادهام بهاندازه من امید نداشتند. هیچکس اندازه خودم به کسب سهمیه امید نداشت چون همه میدانستند که کسب سهمیه در بدمینتون کار بزرگ و سختی است. ماههای آخر حتی خانوادهام به من میگفتند اشکالی ندارد مهم ایناستکه تلاش خود را کردهای. همینها سبب شد وقتی خبر المپیک را شنیدم خیلی خوشحال شوم. حسم درآنروز غیرقابلتوصیف است. میتوانم بگویم از ده واژهای که میشنیدم هشت کلمه آن منفی بود: «سخته، گرانه، بازیهایمان درآنسطح نیست، المپیک کار آسانی نیست، نمیشود و ...»؛ ولی در درونم یکچیزی میگفت میشود. حتی زمانیکه زانویم آسیب دید دردی را حس نکردم. فقط شک کرده بودم که یکباردیگر المپیک را از دست دادهام. حتی یکربع بعد هم که به رختکن رفتم به خودم امید دادم که شاید قرار است ثریا آقایی با همه این مشکلات و سختیها وارد المپیک شود پس جا نزدم.