کد خبر:
292296
| تاریخ مخابره:
۱۴۰۱ چهارشنبه ۲۰ مهر -
06:36
آیا میل انسان به داستانسرایی خطرناک است؟
«از زمانیکه بشر بهوجود آمده همان داستانهای دیرینه، به همان شیوه و همان دلایل قدیمی، تکرار شدهاند»؛ و همه، از مسیح بگیرید تا سقراط و دیگران، داستانسرایانی از یک قماش هستند. این پیام اصلی کتاب جدید جاناتان گاچُل است؛ اما تیموتی اسنایدر، استاد تاریخ دانشگاه ییل، معتقد است گاچل اشتباه میکند و خودش در دامِ چیزی افتاده است که قصد داشته از آن فرار کند: جذابیتهای داستانی. جاناتان گاچُل میگوید کتابنوشتن «عذابی عظیم» است. او بارِ این مسئولیت را با نوشتن درباره خودش و خلاصی از تحقیقات پردامنه سبُک میکند. صحنهای بهیادماندنی از صبحی دلانگیز را بهتصویر میکشد که در تالار مطالعه گروه روانشناسیِ دانشکدهاش نمایه کتابهای درسی را تورق میکند. او از این نگاهِ سرسری نتیجه میگیرد که تاکنون جز خودش هیچکس موضوع موردپژوهش او را که عبارت از «علمِ» سازوکارهای داستان باشد بر ذمّه نگرفته است. چه کشف بزرگی!
گاچُل، پژوهشگر عضو کالج واشینگتن و جفرسون، به ما میگوید «از زمانیکه بشر بهوجود آمده همان داستانهای دیرینه، به همان شیوه و همان دلایل قدیمی، تکرار شدهاند». ما در «پیروی ناخودآگاه از دستورزبان فراگیرِ» داستانها زندگی میکنیم. بهبیاندیگر، ما داستانها را تعریف نمیکنیم، داستانها ما را تعریف میکنند و همه، از مسیح بگیرید تا سقراط و دیگران، داستانسرایانی از یک قماش هستند. گاچُل معتقد است آن داستان عمومی و فراگیر که ازقبل در مغز ما وجود دارد داستانی است که همهچیز در آن روبهوخامت میگذارد تاآنکه بالاخره اوضاع بهبود یابد.
این «دستورزبان فراگیر» نه با سفر پیدایش، اساطیر اسکاندیناوی، اسطورههای یونانی، منتخبات کنفسیوس و ریگودا سازگار است نه با «هملت»، «برادران کارامازوف»، «مادام بواری» و غیره تطبیق میکند؛ اما اینمسئله در برابر مشکلات دیگر گاچُل هیچ نیست. او در کتاب پارادوکس داستان شرح میدهد که داستانها آنچه را باید بشنویم به آنچه میخواهیم بشنویم تقلیل میدهند. آنچه در نگاه اول تنش رواییِ سادهای بهنظر میرسد ممکن است بهمعنای ضدیت علنیِ جماعتی با جماعت دیگر باشد. اینها مطالب بسیار خردمندانهای هستند که هانا آرنت چنددههپیش مطرح کرده است؛ اما گاچُل دراینکتاب دقیقاً چنین داستانی را درباره خودش نقل میکند: دانشمندی قهرمان که افکار اصیل او پیشپندارهای ما را بر هم میزند و بدینترتیب حمله به گروه دشمنِ متشکل از استادان چپیِ وحشتانگیز را رهبری میکند. او، با دفاع از این تعبیر، کسان دیگری را که استدلالهایی مشابه مباحث او مطرح کردهاند نادیده میگیرد و رشتهها و پیشههایی را که خلاف دیدگاههای او باشند بهکل رد میکند. گاچُل فریب داستان خودش را میخورد و ازاینطریق قدرت داستانها را نشان میدهد.
در تحلیلِ او فکر تازهای بهچشم نمیخورد. ایده او که میگوید داستانها ما را تعریف میکنند از انسانشناسی ساختارگرایانه کلود لویاستروس در دهه ۱۹۵۰ گرفته شده است. فلاسفه روی موضوع داستان حسابی کار کردهاند که البته گاچُل آنها را نادیده گرفته است. از تاریخ و روزنامهنگاری هم صحبت بهمیان میآورد، ولی چون معتقد است اینها اجزای شاکله «دستگاه» داستانسرایی فرهنگ ما هستند، کنارشان میگذارد. گاچُل در این خرمن آتش علوم انسانی زحمت دانستن آنچه رمانها میگویند یا رشتههای مختلف اقتضا میکنند یا سنتها پیش مینهند را از سر خود باز میکند. تصویری که او از مسیح و سقراطِ قصهگو بهدست میدهد کاملاً غلط است، سخن آنها رمزگونه، مبهم و تمثیلی بوده و میخواستهاند به ذهن و روح مردم جان تازه ببخشند. ذهنیتِ تحقیق و جستوجو در کار او غایب است.
از اصل امتناع تناقض هم خبری نیست. گاچُل، وقتی باب میلش باشد، درست از همان رشتههایی که قبلتر مردود دانسته نمونه میآورد، بلافاصله پس از یک بخشِ انتقادآمیز که تاریخ را پیشبینیِ بیفایده امروز براساس گذشته میداند به کتابی تاریخی استناد میکند، چراکه آن کتاب همانچیزی را میگوید که او میخواهد بگوید. بارهاوبارها کاری میکند که خودش به آن انتقاد کرده است: آنچه را به داستان او یاری میرساند سند و مدرک قلمداد میکند و باقی را کنار میگذارد.
گاچُل مدعی است که دیگران واقعیات آزارنده را نادیده میگیرند، حالآنکه خودِ او چنین میکند. روانشناسی شاید چیز زیادی درباره داستانها نداشته باشد که بگوید، ولی برای اینعمل گاچُل عنوانی دقیق دارد: «جابجایی» که اصطلاح ادبیاش «تعریض» است. البته نمیتوان انتظار داشت گاچُل اینموضوع را درک کند. کار اصطلاحات ادبی نظیر تعریض انجام آنچیزی است که گاچُل مدعی است پیش از او کسی انجامش نداده: ازطریق فهرستکردن صنایع بهکاررفته در داستانها به ما امکان میدهند از آنها فاصله بگیریم. البته اینحوزه برای گاچُل ناشناخته است. در عنوان کتاب وعده پارادوکس را به ما میدهد، ولی درادامه هیچ نمونهای از پارادوکس نشانمان نمیدهد. فرق بین استعاره و تشبیه را نمیداند. آنجاکه مشغول سرهمبندی جزئیات هولوکاست است (تازه میگوید تاریخ به چه درد ما میخورد؟!) خوانندگان را به غلطهای دستوری مهمان میکند.
گاچُل، در درخشانترین بخش اثر، کتابِ جارون لنیر را شاهد میآورد تا نشان
دهد چطور الگوریتمهای شبکههای اجتماعی بدترین تمایلات ما را تقویت میکنند. هرچند ممکن است گاچُل درمورد «دستورزبان فراگیر» داستانها به خطا رفته باشد، کاملاً درست میگوید که رسانههای اجتماعی به روایتهایی پروبال میدهند که ما را پاک و بیگناه و دیگران را وحشی و سنگدل نشان میدهند، اما چون خود را مکلف کرده که هرجور حرفی را، از شعر عهد بابِل باستان گرفته تا واقعیت مجازیِ دیجیتال، «داستان» بهحساب آورد، نمیتواند بهایننتیجه بسیارمهم برسد که هر داستانی به داستانسرایی از جنس بشر نیاز دارد. او میپذیرد که رمان حس همدردی را در ما زنده میکند (بحثی که مورخی بهنام لین هانت باب کرد) اما نمیتواند خود را وادارد که بگوید خواندن آلیس در سرزمین عجایب بهتر از افتادن در لانه خرگوش رسانههای اجتماعی است.
گاچُل کمیت را به کیفیت ترجیح میدهد و بهجای خواندن رمانها، به جدولبندی مطالعات انجامشده درباره آنها میپردازد. او نمیتواند بهدرستی تشخیص دهد که اینترنت نوعی تجربه روانشناختی بیپایان بهوجود می٬آورد، نه داستان. گاچُل عقل خود را بهدست ابزارهای کلانداده و روانشناسی میدهد و بهاینترتیب، از درک ایننکته اساسی درباره تجربه خواندن در دوره حاضر عاجز میماند. سخن او درباره الگوریتمهای رسانههای اجتماعی که ما را به خودشیفتگی مطلق میکشانند خطا نیست، اما توجه نمیکند که دقیقاً همین روانشناسی و کلاندادهها -همپیمانان خود او- هستند که با تبلیغات دیجیتال و حربههای سیاسی ما را در داستانهایی که همیشه طرف خوب آنها هستیم گیر میاندازند. گاچُل به ما هشدار میدهد که مراقب چنین داستانهایی باشیم، درست هم میگوید، ولی در تحلیلی که از افزایش و تشدید آنها ارائه میدهد شخصیت منفی را با قهرمان اشتباه گرفته است. وقتی او داستانسرایی انسان را با دستکاری ماشینی یکی میکند، بیآنکه خود دانسته باشد، به جبهه ماشینها پیوسته است.
گاچُل اختلاف اساسی میان باورکردن داستان و داستانپردازشدن را نادیده میگیرد. اینمسئله وقتی بروز میکند که سراغ ادبیات داستانی میرود. صحنه کوتاهی را توصیف میکند که (دستکم درنظر بسیاری از خوانندگان) ظاهراً ماجرای خانمی جوان است که میکوشد از دست مهاجمی خطرناک بگریزد. گاچُل بهطرزی وحشتناک مینویسد که «من خدای جهان کوچک او هستم» -پیشازآنکه، بهطرزی وحشتناکتر، ما را مطمئن کند که خدایی رئوف است. اگر داستان از موضع قدرتی ازخودراضی روایت نشود، مثلاً اگر از نظرگاه خودِ زن گفته شود، بهگونهایدیگر خواهد بود. همچنین اگر بهعنوان اثری غیرداستانی نقل شود، ماجرا بهکلی متفاوت خواهد شد.
نظر گاچُل درباره جهان غیرداستانیِ ما عبارت از ایناستکه «تقریباً همهچیز روبهبهبود است و معدودی از چیزها بدتر میشوند». باتوجهبهاینکه او نه تاریخ را قبول دارد نه روزنامهنگاری را، نمیدانیم که چطور میتواند گذشته و حال را مقایسه کند. تکیه او بر «اطلاعات» استیون پینکر درباره خشونت است، گرچه اصلاً چنین اطلاعاتی وجود ندارد. پینکر به دیگران استناد کرده است؛ کتاب فرشتگان بدتر ذات ما انتخابهای عجیبوغریب او را بهنحوی سودمندی موردبررسی قرار داده است. پینکر، در حوزههایی که من اطلاعات مختصری دارم، انتخابهای مغرضانهای کرده است، بهترین ارقامی را که از شمار مرگومیر دوره معاصر ارائه میدهد از مأخذی گرفته که آنقدر ایدئولوژیک است که شرم داشتم در کلاسهای دبیرستان به آنها استناد کنم. پینکر هم مثل گاچُل عاشق تناقض است. او درجاییکه میخواهد داستان خود مبنیبر پیشرفت را اثبات کند پای رشد بهره هوشی انسانها را بهمیان میکشد، درحالیکه اصلاً درآنزمان بهره هوشی بشر روبهکاهش بوده است. در آغاز کتابش میگوید که دولتهای رفاه جدید صلحطلبترین حکومتهای تاریخ بودهاند، اما درپایان به لیبرتارینیسم میگراید که درنهایت به فروپاشی این دولتها منجر میشود. پینکر داستانی را نقل میکند، گاچُل این داستان را میپسندد و بنابراین ارزش «اطلاعات» به آن میبخشد.
مهمترین تحول داستانسرایی آمریکا که گاچُل نادیدهاش میگیرد، برچیدهشدن اخبار محلی است. بیشترِ نقاط کشور ما در برهوت خبریاند. مردمیکه از امور ضروری زندگی خودشان اطلاعی ندارند دشوار بتوانند داستانهایشان را نقل کنند. برخلاف نظر گاچُل، گزارشگری تحقیقی فصلی از داستانِ همیشگی بدبینی نیست، بلکه شالوده حیات مدنی مردم را فراهم میآورد. میلیونها داستان کوچک در برابر سلطه یک داستان بزرگ ایستادگی میکنند، اما این میلیونها داستان کوچک نیازمند نهادی برای انتشارشان هستند. گاچُل مطلقاً دربارهاینکه آمریکاییها چطور میتوانند عامل و گوینده داستانهای خود شوند چیزی نمیگوید. او از ما میخواهد داستانهای یکدیگر را، هرقدر هم که مهمل باشند، بشنویم ولی اصلاً نمیداند از چه طریق میشود آنچه را میگوییم معقولتر کنیم.
بخشی از قصه گاچُل درباره خودش ایناستکه میگوید دیدگاههای او اصحاب قدرت را رنجیدهخاطر خواهد کرد، اما روایت او از جهان بههیچوجه وضع موجود را بهچالش نمیکشد. او درگیریهای سیاسی را صرفاً جنگ فرهنگی میداند -برای قدرتمندان دیدگاهی ازاینبهتر پیدا نمیشود. او میگوید هراسانگیزترین دشمنانش همکاران چپگرا هستند، افکارِ آنها را کاملاً فرهنگی تصویر میکند. اگر کسی کتاب او را بخواند، تصور میکند جناح چپ و راست هیچکاری با برابری و نابرابری اقتصادی، موضوعی که گاچُل نادیدهاش میگیرد، ندارند.
گرچه گاچُل ادعا میکند «۲۴۰۰ سال تحقیقات درباره کتاب جمهور افلاطون» را خوانده است، به مطلب معروف کتاب چهارم، درباره کشور توانگران و کشور تهیدستان، توجه نمیکند. در کشوری که ثروتِ صرفاً چند خانواده بهاندازه ثروت نیمی از مملکت است، فرصت داستانسرایی برابر نیست. گاچُل چیزی دراینخصوص نمیگوید. او معتقد است که ما تحت گونهای «دمکراسی نمایندگی» زندگی میکنیم که اصحاب قدرت در آن داستانی را تعریف میکنند که داستان خود ماست. پس دیگر نیازی نیست به الکترال کالج، تأمین هزینه مبارزات انتخاباتی، تغییرات مغرضانه تقسیمات کشوری یا پنهانسازی و معدومسازی آرا فکر کنیم. گاچُل اصحاب قدرت را بهچالش نمیکشد، بلکه آنها را تشویق و تأیید میکند.
گاچُل اعتراف میکند که «دراینکتاب دچار آشفتگی ذهنی شده است» و البته دلیل اینامر نیز روشن است. اگر همهچیز داستان باشد، آنگاه هرچه داریم ازآنخود ماست و داستان خودمان ما را خشنود میکند تا زمانی فرارسد که دیگر خشنود نکند. گاچُل دراینصفحات که روانشناسی به مشکل پیچیده و شخصیِ او بدل میشود صراحتاً رنج میکشد. دستآخر هم او نمیتواند از تعابیر «امور مسلم» و «علم» بهدرستی استفاده کند -اصطلاحاتی که او با راهحلهای کورکورانه اشتباه گرفته و تا حد کلیشه تقلیلشان داده است. حتی اگر به ما میگفت که منظورش از «امور مسلم» و «علم» چیست، بازهم راجعبهاینکه مغز ما چطور خود را از داستانها و شیوههای تفکر ازپیشتعیینشده خلاصی میبخشد هیچ سرنخی بهدست نمیداد.
گاچُل در تقلای آخر خود به فلسفه روشنگری استناد میکند. یکی از شعارهای این فلسفه «جرئت اندیشیدن داشته باش» بود. کانت که این عبارت را بهکار برد میدانست رهایی از داستانهای دیگران با رهایی از داستانهای خودمان آغاز میشود. گاچُل درست عکس آنرا انجام میدهد: در داستان خود غرق میشود و ما را هم همراه خود پایین میکشد. کاندید وُلتر کیلومترها جلوتر از گاچُل بود: فهم داستان یعنی اینکه بدانی کِی باید به آن بخندی. این کتاب اندوهبار است.
عرفان قادری/ ترجمان