سیر افکار و اندیشهها در روم قدیم
طلسم و خرافه در متن زندگی رومیان
اسداله ناظری
در آن روزگار نیز متاع کفر و دین بیمشتری نبود، بیدینانی که بیدینی خود را علنی جار میزدند، از قبیل کالیگولا ونِرون، تمامی مراسم را که به حکم سُنت بایست نسبت به خدایان رسمی انجام میشد، انجام میدادند. غیبگویی و پیشگویی به شدت رواج داشت. جز بعضی از فلاسفه، اکثریت مردم به اخترشماری عقیده داشتند. امپراتور که خود اخترشماران را تبعید میکرد هم با آنان مشورت میکرد. جادوگری، سِحر، خرافه، طلسم و افسون،»شکون» و تعبیر خواب عمیقا در نسج زندگی رومیان بافته شده بود. اوگوست در خوابهای خود مطالعه میکرد، سنکا عدهای زن را دید که بر پلههای «کاپیتول» نشسته، انتظار آمدن «ژوپیتر» را دارند، چون در خواب دیده بودند که آن خدا، ایشان را طالب است. یوونال که به هر چیز میخندید، به شکرانهی سفر بیخطر یک دوست، با کمال پرهیزگاری گلوی دو بره و یک گوسالهی نَر را برید. معابد از فرط نذر نقره و طلا ثروتمند بودند. برابر مَذابح شمع میسوزانیدند، لبها و دستهای اصنام «خدایان» از بس به وسیلهی معتقدان بوسیده شده بود، فرسوده بود، با وجود این ظواهر، کیش قدیم بیمار بود. افراد تحصیلکرده زیر پای خدایان را میروفتند، مذاهب مشرق زمین میان کشیشهای فاتحان راهیافته بود، خدایان جدید همراه اسیران جنگی، سربازانی که به مردم بازمیگشتند و تاجران به روم میآمدند. بازرگانان آسیا و مصر برای پرستش خدایان خود معابدی ساختند. حکومت روم نسبت به کیشهای اجنبی رفتاری مسالمتآمیز داشت. پیروان ادیان شرقی که در روم مقیم شده بودند از این ملایمت، تشویق شدند و به صورت مذاهب عمدهی مردم درآمدند. حکومت پرستش «ایزیس» را در روم نهی کرد ولی همواره از نو رواج یافت و اعتقاد راسخ مریدان بر قدرت دولت چیره میشد. هجوم خدایان جدید سال به سال افزایش مییافت، این خدایان را بازرگانان و بردگان شامی همراه خود آوردند. از سرزمین پارت مقر اشکانیان که دشمن روم بود، خدای دیگری به نام میترا یا «مهر» آمد، پرستندگان آن سربازانی بودند که به جنگ جهانی بین نور و ظلمت یا خیر و شر معتقد بودند، این مذهب ایرانی عدهای از رومیان را به خود جلب کرد.
حقوق روم (146قبل از میلاد)
همچنانکه یونان در تاریخ بشری مُبَشّرِ فکر آزادی و دموکراسی برای افراد آزاد و ذیحقوق در یونان قدیم بود، روم نیز قوانین و سنن مدیریت را به عنوان دو پایهی نظم اجتماع به یادگار گذاشته است، از آنجا که حقوق جوهر تاریخ روم بوده است، جدا نگهداشتن تاریخ از حقوق امکانپذیر نیست، سازمان قانونی روم مانند سازمان قانونی بریتانیا، مجموعه قواعد و قوانینی که دایما اجرای آن ضروری باشد، نیست، بلکه یک رشته سنن و سابقهی امر است و به تدریج که اقتصاد بهتر و زندگی پیچیدهتر از طرف مجامع و سنا و قضات و شهریاران صادر شده است. تعلیم و تربیت وکلا، راهنمایی قضات و مصون داشتن شهرنشینان از قضات غیرقانونی، گامهایی بود به جلو، معذالک تا پیش از آنکه شهریاری، نخست با اعمال قدرت و بعد با فشار عادت، جای پای خود را محکم کند. قانونگذاری در اذهان مردم و دیوانهای قدرت، اذن قبول نیافت، افتخار تدوین و تشکل حقوق روم در مغرب زمین متعلق به قرن دوم و سوم میلادی است، این خود امر بزرگی بود قابل قیاس با ظهور و تشکل علم و فلسفه در یونان. هادریان که مردی تحصیل کرده بود، هیئتی از حقوقدانها را جمع کرد و ایشان را مامور کرد که از مجموعهی فرامین آشفته، فرمانی دایمی که از طرف کلیهی قضات آیندهی ایتالیا مراعات شود، برجای گذارند. بعد از او کار تدوین قانون ادامه یافت، فلسفهی رواقی روم نفوز کرد، رواقیان اعلام کردند که قانون باید با اصول اخلاقی توافق داشته باشد و جرم بسته به نیت در عمل است و نه در نتایج حاصله، آنتونیوس از پیروان این مکتب معتقد بود. که در موارد شک و تردید نسبت به مجرم بودن متهم، باید رای به سود متهم داده شود و هرکس، مادام که گناه او ثابت نشده است بیگناه است و این اصل عالی پس از بیست قرن در قوانین جزایی راهیافت.
ادبیات (145-30 قبل ازمیلاد)
در میان این تحولات و دگرگونیهای اقتصادی و اخلاقی، ادبیات فراموش نشد و مردانی چون سالوست، قیصر و لوکرسیوس بیشتر جلب نظر میکند، وی در طی نیم قرن انقلاب روم میزیست و جنگ اجتماعی و قتل عام ماریوس و احکام طرد و تبعید سولا و توطئه کاتیلینه و کنسولی قیصر را شاهد بود، اشرافیتی که شاید وی به آن تعلق داشت در حال انحطاط بود. جهانی که در آن میزیست از نعمت امنیت نصیبی نداشت و هیچکس بر جان و مال خویش ایمن نبود، شعر او، خواهشی است برای تحصیل آرامش تن و روان. لوکرسیوس به طبیعت و فلسفهی شعر پناه میبرد، از جنگل و کشتزار، از گیاهان و جانوران، از کوه ورود و دریا لذتی میبرد که فقط شیفتگیاش به فلسفه با آن برابری میکرد. رویش دانهها، دگرگونیهای بیپایان آسمان و دوام تشویش ناپذیر ستارگان را نظاره میکرد، هیچ شاعری پیش از او عظمت جهان را از دیدگاه تنوع بیپایان و نیروی کلی آنچنین وصف نکرده است، طبیعت به شاعر خود چنان قدرتی در کلام توصیفی بخشید که فقط هومر و شکسپیر به درجهای برتر از آن دست یافتند. در زمان او، پیروان افکار و اندیشههای گوناگون در ایتالیا میزیستند، فرهنگهای یونانی و آسیایی در اذهان پژوهندگان راه یافته بود، جمعی خورشید و ماه را خدا میپنداشتند، هر خسوف یا کسوفی عدهای را در هراس فرومیبرد، پیشگویان و طالعبینان، سراسر ایتالیا را فراگرفته بودند برای تهیدستان و توانگران رمل میانداختند و از گنجهای نهفته و حوادث آینده خبر میدادند و شگونها و خوابها را تفسیر میکردند، در چنین اوضاع و احوالی شگفتآور نبود که لوکرسیوس، با شور و حمیّتِ یک مصلح دینی به خرافات و آیین پرستش معاصران خود حمله کند. چون از نوشتههای اپیقور آگاه شد به نظرش آمد که پاسخ مسایل خود را یافته است. در عالم شکاکیت و پژوهش، با افکار «آمیدوکل» Empedocles که تطور و برخورد اضداد را شرح داده است آشنا شد. وی در شاهکار خود تحت عنوانی دربارهی طبیعت چیزها، گفت: «ای آدمیزادگان سیه روز، چرا کرداری چنین و خشمی اینسان تلخ را به خدایان نسبت میدهید. آدمیان با اینگونه کردارها چه غمها که برای خود نساختهاند و چه زخمها که به ما نزدهاند و چه اشکها که به دیدگان فرزندان ما نیاوردهاند. عبادت و پارسایی در آن نیست که سرهای خود را در برابر خدایان فرودآوریم یا به محراب، نماز بریم یا در برابر پرستشگاههای خدایان به خاک اُفتیم یا خون جانوران را به روی محراب بپاشیم، بلکه در آن است که بتوانیم بر همهی چیزها با اندیشهای آرام و روحی فلسفی بنگریم.» به نظرلوکرسیوس: «خدایان کارگزاران آفرینش یا سببسازان حوادث نیستند، آیا دور از انصاف نیست که افراط و آشفتگی و رنج و بیدادگری زندگی خاکی را به خدایان نسبت دهیم؟ خیر این مجموعهی بیکران کاینات برخود استوار است، بیرون از آن هیچگونه قانونی نیست، طبیعت، هرچیز را به دلخواه خود انجام میدهد. تنها خدا، قانون است و راستینترین پرستش و تنها آرامش در شناختن و دوست داشتن این قانون است؛ این هراس و اندوه روان را باید، با نظاره در قانون طبیعت دور کرد.» بدینگونه لوکرسیوس به این نتیجه میرسد که «هیچ چیز وجود ندارد مگر ذرات و خَلا، یعنی هیولی و مکان؛ از این آیین به یکی از اصول و فرضیّات دانش نو میرسد و آن اینکه کمیّت هیولی و حرکت هیچگاه در جهان دگرگونی نمیپذیرد، هیچچیز از عدم پدید نمیآید و تباهی جز دگرگونی نیست. ذرات، تباهی ناپذیر و دگرگونی ناپذیر و جامد و مرتجع و بیصدا و بیبو و بیمزه و بیرنگ و لایتناهیاند، به درون یکدیگر راه مییابند و ترکیبات و کیفیات شمارناپذیر پدید میآورند و بیوقفه در سکون ظاهر اشیابی حرکت، در جنبشاند.» لوکرسیوس نواندیش بود، اندیشه و احساس او بیشتر به زمان ما نزدیک است تا به یک قرن پیش از مسیح، هوراس و ویرژیل در زمان جوانی از او اثری ژرف پذیرفتند و از او به احترام یاد میکردند. در پیکار پایانناپدیر میان خاور و باختر، میان ایمانی تسلی بخش، با دانشی مادی، لوکرسیوس نقش مهمی ایفاکرد؛ وی شاعری فلسفی مشرب است، ادب لاتینی به یُمن وجود او به حد بلوغ رسید و سر رهبری ادبی از یونان به روم انتقال یافت.»