کد خبر:
406319
| تاریخ مخابره:
1404 شنبه 15 شهريور -
01:34
تلنگر
میلاد «معاملهگر» میشود!
«میلاد» تلفنهمراهش را در دستانش جابهجا کرد و با صدایی که از شدت استرس بهوضوح میلرزید، به «روزبه» گفت: «میشه انقدر تکرار نکنی چته چته! خب اگر میتونستم پشت تلفن توضیح بدم که میگفتم ... تو مگه رفیق من نیستی لعنتی؟ پاشو بیا اینجا کارت دارم ... خیلی مهمه بیا دیگه ...»؛ و با گفتن آه کشداری، تماس را قطع کرد. سعی داشت آرام باشد؛ اما تا رسیدن «روزبه»، آنقدر با حرکات تند، پای چپش را به پایه میز زد که لرزش مونیتور و کیبورد روی میز تبدیل به تکان شد! بالاخره با شنیدن صدای زنگ آیفون از جا پرید و شتابزده در را باز کرد و جلوی در ورودی آپارتمان، منتظر ایستاد. بعد از سه،چهاردقیقه، «روزبه» درحالیکه در پاگرد آخر، قدمهایش را روی زمین میکشید، غرولندکنان گفت: «نمیخوای آسانسور رو تعمیر کنی؟ من که میگمیگ نیستم شتاب بگیرم، از زیر پام دود بلند شه، توی یه چشم بههمزدن برسم طبقه چهارم ... از نفس افتادم بابا!»
«میلاد» باعجله دستش را کشید و گفت: «آسانسورو بیخیال ... بیا تو» و «روزبه» را بهسمت اتاق خودش هدایت کرد. بهمحض رسیدن به داخل اتاق، «میلاد» گفت: «تورو خدا به دادم برس روزبه ... نمیدونم چیکار کنم!» «روزبه» درحالیکه به پشتی صندلی تکیه میداد گفت: «میگی چی شده یا بازم بگم چته چته؟»
«میلاد» گفت: «بهت که گفتم؛ من ماشینمو هفته پیش فروختم، از بچهها پرسوجو کردم که با پولش چیکار کنم که بتونم سریع به سوددهی برسم. همهشون گفتن ارز دیجیتال بخر»؛ لحظهای مکث کرد؛ اما گفتن واژه «خب» ازطرف «روزبه»، او را وادار کرد کلامش را ادامه دهد: «راستش پول ماشینو دادم ارز دیجیتال خریدم».
- همه پول ماشینو؟
- آره ... آخه بچهها خیلی تعریف میکردن؛ پرهام یه مقاله خونده بود درمورد رابرت کیوساکی که گفته بود ارز دیجیتال پول واقعیه ... منم اسم چندتا ارز معروف رو ازشون پرسیدم و سریعاً اقدام کردم. از همه ارزهای دیجیتالی که اونا داشتند منم خریدم.
- خب تااینجاکه دنبال گَله رفتی؛ حالا مشکلت کجاست؟
- چی میگی روزبه؟ یعنی من گوسفندم؟!
- نه دیوونه! این یه اصطلاحه ... یکی از اشتباهات رایجی که معاملهگرای تازهکار انجام میدن همینه ... یعنی تقلید کورکورانه از دیگران بدون مطالعه یا سواد تحلیل ...
- خب حالا که چی؟ من تحقیق کردم اون ارزهایی که من خریده بودم، خیلی آدما رو به سود رسونده بود.
- بله؛ ولی در چه شرایطی؟ مگه در جریان همه رویدادهای قبلی بازار بودی ... اصلاً گیریم که حرفت درست باشه، آیا رویدادهای الآن بازار با قبلیا یکیه؟ مسلمه که نه! خب حالا بگو ببینم بعدش چیکار کردی؟
- من اونموقع اشتباه نکردم و خوب موقعی دست به خرید زدم ... ولی نمیدونم چی شد که بعضی از ارزها یهو رسیدن به کف! منم سریع فروختمشون و رفتم ارزهایی رو خریدم که توی سقف قیمت بودن ...؛ اما اونام شروع کردن به ریختن ... واسه همین اونا رو هم فروختم!
«روزبه» با کف دست روی پیشانی خود زد و گفت: واویلا! یه اشتباه دیگه!
«میلاد» با نگاهی پریشان پرسید: «چه اشتباهی؟»
«روزبه» سری بهنشانه تأسف تکان داد و گفت: «تو با معاملههای مکرر، برای خودت ضرر بیشتر ایجاد کردی ... تو اصلاً فرصت ندادی ببینی قراره برای اون دارایی چه اتفاقی بیفته. تو با دیدن کوچکترین نوسان منفی، از معامله خارج شدی ... اینهمه تمرکز روی سود اصلاً نیاز نیست؛ چون اگه معاملات توی روند صحیحش پیش میرفت، خودش برات سود بههمراه داشت. بعدشم لزومی نداشت اینهمه خریدوفروش پشتهم انجام بدی که سودهای جزئیت رو هم به فنا بده! معاملههای بیشازحد خودش یه اشتباه دیگری آدمای تازه کاره».
- خب تو میگی باید چیکار میکردم؛ توی اشتباه میموندم تا کل پولم سوخت بشه؟
- اینکه کسی بهعنوان معاملهگر سریع اقدام کنه و جلوی ضرر رو بگیره خوبه؛ اما مشکل اینجاست که تو حد ضرر نداشتی و همینجوری از اینشاخه به اونشاخه پریدی ...
- حد ضرر چیه؟
«روزبه» با چشمانی گردشده به «میلاد» نگاه کرد و ناباورانه پرسید: «تو نمیدونی حد ضرر چیه؟ پس چهجوری وارد معامله شدی وقتی حد ضرر تعیین نکردی؟ پلن معاملاتیت رو چهجوری تنظیم کردی؟»
- خب من یه کاربری دارم که پرتفومو کامل نشون میده ... البته نمودارها رو هم چک میکنم تاهروقت نوسانات زیاد بود، یه حرکتی انجام بدم. انقدرام حواسم پرت نیست بابا ...
- دکتر! من گفتم پلن معاملاتی ... تو داری از پنل معاملاتت میگی؟ مجیدجان! دلبندم اون پلنه، پنل چیز دیگهست ... ای خدا! من پاشم برم تا دیوونه نشدم!
«روزبه» از روی صندلی بلند شد؛ اما میلاد هراسان دستش را گرفت و گفت: «جان روزبه اگه بذارم بری ... یعنی فقط اومدی سرزنشم کنی؟ نمیخوای راهنماییم کنی چیکار کنم؟»
«روزبه» کلافه جواب داد: «تو هرکاری میخواستی کردی، بدون هیچ مطالعهای و صرفاً براساس شنیدههات وارد بازار ارز دیجیتال شدی. همه داراییتو توی اینمسیر سرمایهگذاری کردی. درصورتیکه درستش اینه که فقطوفقط بخشی از داراییتو سرمایهگذاری کنی که ریسک ازدستدادنشو بتونی بپذیری. الآن انتظار داری من برات چیکار کنم؟ معجزه؟ مگه من غول چراغ جادوام؟»
- بالاخره تو تجربه بیشتری داری ... اگه خودت توی این موقعیت بودی، چیکار میکردی؟
- خب البته بهت حق میدم که کلی آزمونوخطا کنی تا به یه نقطه تثبیت نسبی برسی. منم اوایل خیلی اشتباه کردم؛ اما فرق من با تو این بوده که من با هرآنچه داشتم و نداشتم، به بازار ورود نکردم و خیلی جزئیتر و محدودتر جلو رفتم.
- الآن بهنظرت ارزهای دیجیتالمو بفروشم؟ زیادم سخت نیست؛ چون بیشترش از یه نوع ارز هست. اگه اونو رد کنم، دیگه چیز زیادی نمیمونه برام.
«روزبه» با نگاهی عاقلاندرسفیه به «میلاد» زل زد. «میلاد» با نگرانی پرسید: «چرا اینجوری نگام میکنی؟»
«روزبه» گفت: «در حیرتم از تو! یعنی اگه تا صبح اینجا بشینم اشتباهاتتو بشمارم، وقت کم میارم. چطور تونستی کل سرمایهتو روی یک ارز بذاری؟ تو باید پولتو توی انواع مختلف دارایی بذاری ... مثلاً پولتو پنج قسمت کنی و از 100درصد پولت، 20درصد به پنج تا دارایی مختلف تخصیص بدی؛ هم تنوع پرتفوت بالا میره، هماینکه اگه یکی از ارزها نابود شد، همه پولت یهو از دست نمیره».
«میلاد» درحالیکه سعی داشت لرزش صدایش را مخفی کند، گفت: «یعنی بیچاره شدم؟!»
«روزبه» با آرامشی ساختگی جواب داد: «دنیا که به آخر نرسیده. حتماً راهی هست که بشه از اینجا به بعد داستانو مدیریت کرد. البته با این سوءمدیریتی که تو به خرج دادی، احتمالش خیلی کمه».
«میلاد» به عادت همیشگی گردنش را کج کرد و گفت: «حالا تو فکر کن مدیر بحران هستی! بیا و در این عرصه تنگ مرا دریاب!»
«روزبه» پغی خندید و درحالیکه «میلاد» را بهسمت سیستمش هدایت میکرد، گفت: «خیلیخب؛ دیگه نمیخواد زبون بریزی میلاد کیوساکی! بیا بریم ببینم چیکار میشه کرد!»
شایسته دانش