آخرین خبرها
خبرهای پربیننده
خوانشی فلسفی-اجتماعی از شش نگاه به «خوشبختی»
کد خبر: 406331 | تاریخ مخابره: 1404 يکشنبه 16 شهريور - 00:52

خوشبختی در آینه تضاد، معنا، جامعه و زیبایی

خوانشی فلسفی-اجتماعی از شش نگاه به «خوشبختی»

«خوشبختی» واژه‌ای‌ست که در زبان روزمره با لبخند، آرزو و امید همراه است؛ اما در ژرفای خویش، مفهومی گریزان، چندلایه و گاه متناقض است. انسان، از نخستین لحظه‌های آگاهی، در‌پی یافتن خوشبختی بوده است؛ خواه در آغوش طبیعت، خواه در دل شهر، خواه در سکوت عرفانی یا در غوغای سیاست؛ اما آیا خوشبختی، یک وضعیت ایستاست؛ یا مفهومی سیال که در بستر تضادها، معناها، روابط اجتماعی و زیبایی‌شناسی شکل می‌گیرد؟ دراین‌مقاله، باتکیه‌بر اندیشه‌های «داستایوسکی»، «حافظ»، «بلومر»، «مید»، «گافمن» و «گُدار»، شش نگاه به خوشبختی را بررسی می‌کنیم؛ که از دل فلسفه، جامعه‌شناسی، ادبیات، روان‌شناسی اجتماعی و سینما برآمده‌اند. این نگاه‌ها نه‌تنها تجربه فردی انسان را دربرمی‌گیرند؛ بلکه در پیوندی تنگاتنگ با ساختارهای اجتماعی، زبان، قدرت و زیبایی، «تصویری چندبعدی» از خوشبختی ارائه می‌دهند.

 

۱. خوشبختی در دل تضاد: «داستایوسکی» و تراژدی آگاهی
«فئودور داستایوسکی» (نویسنده بزرگ روس) در آثارش بارها به تضادهای درونی انسان پرداخته. شخصیت‌های آثار او؛ همچون «راسکولنیکوف در جنایت و مکافات» یا «ایوان» در «برادران کارامازوف»، در کشاکش میان خیر و شر، عقل و ایمان، آزادی و مسئولیت، به آستانه فروپاشی روانی می‌رسند؛ اما همین فروپاشی، نقطه آغاز آگاهی‌ست. در نگاه «داستایوسکی»، انسان زمانی به خوشبختی نزدیک می‌شود که تضادهای درونی‌اش را بشناسد و با آن‌ها روبه‌رو شود. خوشبختی نه در آرامش سطحی؛ بلکه در عبور از بحران معنا دارد. او می‌نویسد: «انسان، موجودی‌ست که به همه‌چیز عادت می‌کند؛ حتی به جهنم!» این جمله، نشان از میزان توانایی انسان در سازگاری با رنج دارد؛ و شاید خوشبختی، در پذیرش همین رنج و تبدیل آن به معنا نهفته باشد. در سینمای «عباس کیارستمی» نیز این تضاد به‌خوبی بازنمایی شده است: در فیلم «طعم گیلاس»، شخصیت اصلی، در جستجوی کسی‌ست‌که پس از خودکشی‌اش، او را دفن کند؛ اما درمواجهه‌با طبیعت، انسان‌ها و لحظه‌های ناب زندگی، به تردید می‌افتد. پیرمردی که از خودکشی منصرف شده، می‌گوید: «زندگی شیرینه؛ حتی یه گیلاس کوچیک می‌تونه آدمو از مرگ منصرف کنه!» این دیالوگ، بازتابی از نگاه «داستایوسکی» است: خوشبختی در دل تضاد، معنا می‌یابد.

 

۲. خوشبختی به‌مثابه فهمِ بودن: «حافظ» و راز هستی
«حافظ» (شاعر بزرگ ایرانی) در غزل‌هایش بارها به مفهومِ بودن، فنا و پیوند میان هستی و نیستی پرداخته است. او در یکی از غزل‌هایش می‌گوید:
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
«بودن» در نگاه «حافظ»، تنها درتقابل‌با «نیستی» معنا دارد. هستی، اگر از نیستی تُهی شود، به پوچی می‌گراید. این نگاه، با دومین دیدگاه مقاله هم‌خوانی دارد: خوشبختی ریشه در فهمِ بودن دارد؛ بودنی که نبودن را نیز در دل خود معنا می‌بخشد. «ژان-لوک گدار» (فیلم‌ساز فرانسوی) در آثارش بارها به مفهوم هستی، زمان و معنا پرداخته است. در فیلم «وداع با زبان»، شخصیت‌ها در دیالوگ‌هایی پراکنده درباره زبان، عشق و هستی سخن می‌گویند. یکی از دیالوگ‌های تأمل‌برانگیزش چنین است: «زبان، چیزی نیست که با آن حرف بزنیم؛ زبان، چیزی‌ست‌که با آن فکر می‌کنیم و گاهی نمی‌توانیم با آن زندگی کنیم»؛ این نگاه، با اندیشه «حافظ» هم‌راستاست: بودن، تنها درتقابل‌با نبودن معنا دارد.

 

۳. خوشبختی در سازگاری با نظام هستی: «بلومر» و کنشگری نمادین
«هربرت بلومر» (جامعه‌شناس آمریکایی و بنیان‌گذار نظریه کنش متقابل نمادین) معتقد بود انسان‌ها درتعامل‌با دیگران، معنا می‌سازند. در‌این‌نظریه، خوشبختی نه یک وضعیت درونی صرف؛ بلکه محصول تعاملات اجتماعی و تفسیرهای نمادین است. «بلومر» تأکید می‌کند که افراد براساس معنایی که به موقعیت‌ها می‌دهند، عمل می‌کنند؛ بنابراین، خوشبختی نیز می‌تواند حاصل معنایی باشد که فرد به زندگی‌اش می‌بخشد؛ معنایی که درتعامل‌با دیگران شکل می‌گیرد. در فیلم سینمایی «باد ما را خواهد برد» (ساخته کیارستمی)، شخصیت اصلی در روستایی دورافتاده، منتظر مرگ پیرزنی‌ست تا مراسم سنتی را ثبت کند؛ اما درطول این انتظار، با زندگی روستایی، طبیعت و لحظات ناب زیستن روبه‌رو می‌شود. خوشبختی دراین‌اثر، در پذیرش زندگی روزمره و معنا‌دادن به آن است؛ همان‌‌طورکه «بلومر» تعامل را منبع معنا می‌داند.

 

۴. خوشبختی در تحقق انتخاب‌های برخاسته از رؤیا: «مید» و خودِ اجتماعی‌شده
«جورج هربرتمید» (نظریه‌پرداز برجسته روان‌شناسی اجتماعی) مفهوم «خود» را درتعامل‌با «دیگری» تعریف می‌کند. ازنظر او: خودِ انسان در فرآیند اجتماعی‌شدن شکل می‌گیرد؛ و فرد، با درونی‌سازی نقش‌های اجتماعی، به «هویت» دست می‌یابد. دراین‌نگاه، خوشبختی زمانی حاصل می‌شود که فرد بتواند انتخاب‌هایی همخوان با هویت اجتماعی‌اش داشته باشد. رؤیاها، اگر در بستر اجتماعی معنا یابند و تحقق پیدا کنند، می‌توانند منبعی برای خوشبختی باشند.

 

۵. خوشبختی در سلامت و استقلال از ساختار قدرت: «گافمن» و نمایش اجتماعی
خوشبختی، دراین‌نگاه، در توانایی فرد برای «حفظ استقلال و کنترل بر نقش‌های اجتماعی‌اش» معنا می‌یابد. «گافمن» نشان می‌دهد: انسان‌ها در زندگی روزمره، درحال‌اجرای نقش‌هایی‌اند که جامعه از آن‌ها انتظار دارد؛ اما زمانی‌که فرد بتواند از این نقش‌ها فاصله بگیرد یا آن‌ها را آگاهانه بازتعریف کند، به ‌نوعی از «آزادی روانی و اجتماعی» دست می‌یابد که می‌توان آن‌را خوشبختی نامید. دراین‌زمینه، فیلم‌های «کیارستمی» قابل‌تأمل‌اند: در «زندگی و دیگر هیچ»، کارگردان در جستجوی بازیگران فیلم قبلی‌اش و پس از زلزله رودبار، با مردمی مواجه می‌شود که در دل فاجعه، همچنان نقش‌های خود را ایفا می‌کنند. این نقش‌ها دیگر نمایشی نیستند؛ بلکه به حقیقتی انسانی بدل شده‌اند. خوشبختی دراین‌فیلم، در توانایی انسان برای حفظ کرامت و معنا در دل بحران است؛ چیزی‌که «گافمن» آن‌را «بازنمایی اصیل خود» می‌نامد.

 

۶. خوشبختی در درک اختلالات و گرایش به زیبایی: «حافظ»، «داستایوسکی» و هنر رنج
در واپسین نگاه، خوشبختی نه در فرار از رنج؛ بلکه در معنا‌دادن به آن نهفته است. «حافظ» با زبان شعر و «داستایوسکی» با زبان رمان، هردو کوشیده‌اند رنج را به زیبایی بدل کنند. «حافظ» می‌گوید:
گرچه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر ای دل که توانی بکوش
و «داستایوسکی» می‌نویسد: «رنج، آگاهی می‌آورد»؛ این دو نگاه، نشان می‌دهند: اختلالات روانی، رنج‌های درونی و بحران‌های وجودی، می‌توانند بستری برای خلق زیبایی باشند. در سینمای «عباس کیارستمی» این گرایش به زیبایی در دل رنج، به‌وضوح دیده می‌شود. در «خانه دوست کجاست؟» پسربچه‌ای در جستجوی دفتر مشق دوستش، از روستایی به روستای دیگر می‌رود. این سفر ساده، در دل خود نوعی رنج کودکانه دارد؛ اما نهایتاً به لحظه‌ای از زیبایی و معنا ختم می‌شود. خوشبختی دراین‌فیلم، در گرایش به مسئولیت، وفاداری و زیبایی نهفته است. «ژان-لوک گدار» نیز در «هفته من با مریلین»، جامعه‌ای را به‌تصویر می‌کشد که درحال‌فروپاشی‌ست. شخصیت‌ها در ترافیک، خشونت و بی‌معنایی غوطه‌ورند؛ اما میان این آشوب، لحظه‌هایی از زیبایی، موسیقی و شعر رخ می‌دهد. یکی از دیالوگ‌های فیلم این است: «ما، در جهانی زندگی می‌کنیم که دیگر نمی‌داند چرا باید زندگی کند!» این جمله، بازتابی از نگاه ششم مقاله است: خوشبختی، در درک اختلالات و گرایش به زیبایی معنا می‌یابد.

 

نتیجه‌گیری: خوشبختی به‌مثابه سفر در آینه تضاد، معنا و زیبایی
در پایان این خوانش چندوجهی، می‌توان گفت: خوشبختی نه یک مقصد نهایی؛ بلکه سفری‌ست در آینه تضاد، معنا، جامعه و زیبایی. این سفر، با شناخت تضادهای درونی آغاز می‌شود (داستایوسکی)، با فهم هستی درتقابل‌با نیستی ژرف می‌شود (حافظ)، در تعاملات نمادین معنا می‌یابد (بلومر)، در تحقق رؤیاهای اجتماعی‌شده شکوفا می‌شود (مید)، در استقلال از ساختارهای قدرت استوار می‌گردد (گافمن) و در خلق زیبایی از دل رنج به اوج می‌رسد (گدار و کیارستمی). خوشبختی، دراین‌نگاه، نه یک احساس گذرا؛ بلکه یک فرآیند وجودی‌ست؛ فرآیندی که انسان را از سطح به عمق می‌برد، از روزمرگی به آگاهی و از سکون به حرکت. این خوشبختی درنهایت، در توانایی انسان برای معنادادن به زندگی، در دل تضادها و در خلق زیبایی از دل تاریکی نهفته است. در جهانی پر از آشوب، بیماری، بحران‌های هویتی و ساختارهای قدرت، خوشبختی شاید در «بازگشت به لحظه‌های ناب انسانی» باشد؛ که در دلِ آن‌ها، انسان با خود، با دیگری و با هستی آشتی می‌کند. این آشتی، نه ساده و نه قطعی‌ست؛ اما در همین پیچیدگی، معنا دارد؛ و شاید، خوشبختی چیزی جز همین معنا نباشد. «حافظ» می‌گوید: «هر قدر ای دل که توانی بکوش»؛ یعنی رؤیاها ارزش کوشش دارند. «گُدار» در فیلم «در ستایش عشق»، رؤیای سینمای ناب را دنبال می‌کند؛ سینمایی که از زبان پیشین خالی شده و زبانی نو می‌سازد. خوشبختی دراین‌نگاه، در تحقق رؤیاهایی‌ست که از دل جامعه و تجربه زیسته برآمده‌اند.

مهرداد ناظری*

*مدیر گروه جامعه‌شناسی ادبیات انجمن جامعه‌شناسی ایران

ارسال دیدگاه شما

بالای صفحه