آخرین خبرها
خبرهای پربیننده
مقوله هولناکی: تأملی درباب تجربه، بازنمایی، حسادت و تاب‌آوری
کد خبر: 406297 | تاریخ مخابره: 1404 سه‌شنبه 4 شهريور - 01:06

مقوله هولناکی: تأملی درباب تجربه، بازنمایی، حسادت و تاب‌آوری

مهرداد ناظری*
هولناکی، واژه‌ای‌ست که در خود بار سنگینی از ترس، حیرت، بی‌پناهی و گاه حتی سکوت دارد. این مفهوم، فراتر از ترس معمول، به تجاربی اشاره دارد که انسان را در برابر عظمت یا عمق یک رخداد، ناتوان و متزلزل می‌سازد. هولناکی نه صرفاً یک وضعیت روانی؛ بلکه یک تجربه هستی‌شناختی‌ست؛ لحظه‌ای که انسان، با بی‌پناهی مطلق، پوچی، حقیقتی عریان و با مرزی ناپیدا میان زندگی و مرگ مواجه می‌شود. دراین‌مقاله، باتکیه‌بر پنج اصل بنیادین، می‌کوشیم تا مقوله هولناکی ازمنظر فلسفی، روان‌شناختی، اجتماعی، تربیتی و هنری موردبررسی قرار گیرد. آثار سینمایی «آندری تارکوفسکی»؛ به‌ویژه «کودکی ایوان» و «استاکر»، همراه با اندیشه‌های «آرتور شوپنهاور»، «ژان پل سارتر»، «آلبر کامو»، «جورجو آگامبن» و «حافظ»، به‌عنوان منابعی برای فهم این تجربه پیچیده به‌کار گرفته شده‌اند.

 

اصل اول: هولناکی را نمی‌توان در قاب هولناکی تصویر کرد؛ صرفاً می‌توان تصویرسازی کرد
هولناکی، به‌مثابه امری فراتر از بازنمایی، در قاب‌های معمول نمی‌گنجد. هر تلاشی برای تصویرکردن آن، با شکست مواجه می‌شود؛ زیرا ذات هولناکی، از جنس تجربه درونی، لرزش هستی و مواجهه بی‌واسطه با امر غیرقابل‌فهم است. تصویرسازی، نه بازنمایی کامل؛ بلکه اشاره‌ای‌ست به آن؛ نوعی دعوت به مواجهه، نه توضیح. در سینمای «تارکوفسکی»، این اصل به‌وضوح دیده می‌شود. در «کودکی ایوان»، جنگ نه با صحنه‌های انفجار و خون؛ بلکه با چهره «ایوان»؛ پسربچه‌ای یتیم، تصویرسازی می‌شود. «تارکوفسکی» می‌گوید: «نمی‌خواستم جنگ را نشان دهم؛ بلکه می‌خواستم نشان دهم جنگ چه بر سر روح انسان می‌آورد»؛ این جمله، نشان می‌دهد که هولناکی نه در خشونت عینی؛ بلکه در لرزش درونی انسان نهفته است. همین رویکرد در فیلم «آینه» نیز دیده می‌شود؛ جایی‌که خاطرات، رؤیاها و تصاویر پراکنده، به‌جای روایت خطی، به تصویرسازی از هولناکی دوران استالینی می‌پردازند. فیلم، خود یک استعاره است؛ تکه‌تکه، گنگ و درعین‌حال عمیقاً انسانی. در آن، هولناکی نه با فریاد؛ بلکه با سکوت، با نور، با صدای باران و با شعر پدر «تارکوفسکی» بازتاب می‌یابد.

 

اصل دوم: می‌توان هولناکی را در وجه عینی زندگی و تجربه زیسته یکی از هم‌کلاسی‌ها توضیح داد
هولناکی، اگرچه مفهومی انتزاعی و فلسفی‌ست؛ اما در زندگی روزمره، در تجربه‌های زیسته افراد، به‌وضوح قابل‌لمس است. مرگ ناگهانی، بیماری لاعلاج، فقر شدید یا ترکیدگی گاز و ازدست‌دادن عزیزان، نمونه‌هایی از هولناکی‌اند که در زندگی واقعی رخ می‌دهند. این تجربه‌ها، نه‌فقط اطلاعات؛ بلکه احساس، همدلی و لرزش درونی را منتقل می‌کنند. «ایوان» در «کودکی ایوان»، نه‌فقط قربانی جنگ؛ بلکه قربانی فقدان، تنهایی و بی‌پناهی‌ست. او در جنگ چریکی شرکت می‌کند؛ اما آنچه در چهره‌اش دیده می‌شود، نه شجاعت؛ بلکه خشم و اندوهی‌ست که از کودکی ربوده‌شده‌اش نشئت می‌گیرد. در جایی از فیلم، فرمانده به «ایوان» می‌گوید: «تو هنوز بچه‌ای، ایوان. نباید این‌طور زندگی کنی!» و «ایوان» پاسخ می‌دهد که «من دیگر بچه نیستم. جنگ من را بزرگ کرده». این دیالوگ، گواهی‌ست بر تجربه زیسته هولناکی که در دل یک کودک جا گرفته. ازمنظر «سارتر»؛ این تجربه، لحظه‌ای‌ست که «آزادی» به‌ «اجبار» بدل می‌شود. انسان، درمواجهه‌با رخدادهای بیرونی، مجبور به انتخاب‌هایی می‌شود که هیچ‌گاه برای آن آماده نبوده است. «سارتر» می‌نویسد: «انسان، محکوم به آزادی‌ست»؛ و این آزادی، در لحظات بحرانی، خود منبع هولناکی می‌شود.

 

اصل سوم: هولناکی وجه شبیه‌سازی با رخدادهای بزرگ جهانی دارد که قابل‌لمس است
هولناکی، تنها در سطح فردی رخ نمی‌دهد؛ بلکه در سطح جهانی نیز قابل‌مشاهده است. تغییرات اقلیمی، جنگ‌های ویرانگر، بیماری‌های همه‌گیر، مهاجرت‌های اجباری و فجایع انسانی، نمونه‌هایی از هولناکی‌اند که هم عظیم‌اند و هم ملموس. این رخدادها، اگرچه در مقیاس کلان‌اند؛ اما با زندگی روزمره انسان گره خورده‌اند. در «استاکر»، منطقه‌ای ممنوعه وجود دارد که «اتاقی» در آن هست که آرزوها را برآورده می‌کند؛ اما این اتاق، نه مکانی برای امید؛ بلکه برای مواجهه با حقیقت درونی‌ست. شخصیت‌ها، در مسیر رسیدن به اتاق، با ترس‌های عمیق، شک و هولناکی درونی خویش مواجه می‌شوند. «استاکر» می‌گوید: «اتاق، چیزی را به تو می‌دهد که واقعاً در اعماق وجودت می‌خواهی؛ نه آن‌چیزی را که گمان می‌کنی می‌خواهی!» این جمله، هولناکی را به سطح اگزیستانسیال می‌برد: مواجهه با حقیقتی که شاید تاب تحملش را نداشته باشیم. «کامو» در «افسانه سیزیف»، از پوچی جهان سخن گفته و می‌نویسد: «تنها پرسش فلسفی واقعی، خودکشی‌ست»؛ این جمله، نشانگر عمق هولناکی‌ست که انسان درمواجهه‌با جهانی بی‌معنا تجربه می‌کند؛ اما «کامو»، برخلاف انتظار؛ به‌جای تسلیم، به «شورش» دعوت می‌کند. او می‌گوید: «باید سیزیف را خوشحال تصور کنیم»؛ یعنی حتی در دل هولناکی، می‌توان معنا ساخت.

اصل چهارم: وجه دورشدن یا نزدیک‌شدن انسان‌ها به جوهره مهرورزی، معنای هولناکی را سبک و سنگین می‌کند.
هولناکی، تنها در رخداد نیست؛ بلکه در واکنش انسان‌ها به آن نیز معنا می‌یابد. مهرورزی، به‌مثابه جوهره انسانی، معیار سنجش هولناکی‌ست. هرچه فاصله از مهر بیشتر شود، هولناکی سنگین‌تر و تاریک‌تر؛ و هرچه نزدیکی به مهر بیشتر شود، هولناکی سبک‌تر و قابل‌تحمل‌تر می‌‌شود. «شوپنهاور» در «جهان همچون اراده و تصور» می‌نویسد: «حسادت هولناکی که در همه انسان‌ها نهفته است، گواه غیرمستقیم؛ اما قطعی این واقعیت است که مردم احساس بدبختی می‌کنند و نتیجتاً چنین هم هستند ... مردم احساس بدبختی می‌کنند؛ بنابراین، نمی‌توانند منظره شخصی را که فرضاً خوشبخت است، تاب آورند». این نشان می‌دهد: دوری از مهرورزی، نه‌فقط اخلاقی؛ بلکه هستی‌شناختی‌ست. در فیلم «نوستالژیا»، شخصیت اصلی، مردی روس در تبعید، درجست‌وجوی معنای زندگی‌ست. او در دیالوگی می‌گوید: «انسان‌ها باید به چیزی ایمان داشته باشند؛ حتی اگر آن‌چیز، بی‌معنا باشد». این ایمان، همان مهرورزی‌ست که می‌تواند هولناکی را قابل‌تحمل کند. حافظ نیز در غزل‌هایش، رنج را با مهر درمی‌آمیزد؛ وی در غزل شماره ۲۲۶ می‌گوید: ترسم که اشک در غمِ ما پرده‌در شود/ وین رازِ سر به مُهر به عالم سمر شود ... این بیت، ترس از افشای رنج را به‌زیبایی بیان می‌کند. هولناکی، در نگاه «حافظ»، نه‌فقط در خود رنج؛ بلکه در آشکارشدن آن نزد دیگران نهفته است. راز، اگرچه سنگین است؛ اما گاه تنها پناه انسان در برابر بی‌پناهی‌ست. «حافظ»، با زبان شعر، رنج را به زیبایی بدل می‌کند و ترس را در آغوش عشق آرام می‌سازد. در جای دیگر، می‌گوید: گویند سنگ لعل شود در مقام صبر/ آری شود؛ ولیک به خون جگر شود ... دراین‌بیت، صبر و مهرورزی، راه‌هایی برای عبور از هولناکی‌اند. سنگ، نماد سختی و بی‌روحی‌ست؛ اما در مقام صبر، به لعل بدل می‌شود؛ به‌شرط‌آنکه خون جگر را تاب آورد. این تصویر، با آنچه «تارکوفسکی» در «نوستالژیا» نشان می‌دهد، هم‌خوانی دارد: مردی‌که با ایمان به چیزی Even if Meaningless در برابر تبعید، تنهایی و بی‌معنایی ایستادگی می‌کند.

 

اصل پنجم: توان مواجهه و تاب‌آوری با پدیده‌های هولناک میزان ترسناکی یا پذیرش آن‌را معنادار می‌سازد
هولناکی، امری مطلق نیست؛ بلکه در نسبت با توان مواجهه معنا می‌یابد. تاب‌آوری، نه‌فقط واکنش؛ بلکه تفسیر پدیده را شکل می‌دهد. انسان‌هایی که توان مواجهه با رنج را دارند، هولناکی را نه به‌عنوان پایان؛ بلکه به‌عنوان بخشی از مسیر زندگی می‌پذیرند. در «استاکر»، شخصیت‌ها در رسیدن به اتاق، نه‌فقط با خطرات بیرونی؛ بلکه با بحران‌های درونی مواجه‌اند. یکی‌ازآن‌ها، نویسنده‌ای‌ست که می‌گوید: «اگر حقیقت را بدانم، شاید دیگر نتوانم بنویسم!» این جمله، نشان می‌دهد که تاب‌آوری، نه‌فقط در برابر رنج؛ که در برابر حقیقت نیز لازم است. حقیقت، اگرچه روشن‌کننده است؛ اما می‌تواند چنان سهمگین باشد که انسان را از درون فروبپاشد. در «آینه»، خاطرات پراکنده و دردناک، با صدای شاعرانه «آرسنی تارکوفسکی» (پدر آندری)، همراه می‌شوند. اشعاری که از رنج، عشق و گذر زمان می‌گویند، خود نوعی تاب‌آوری‌اند؛ تاب‌آوری ازطریق هنر. در یکی از اشعار، «آرسنی» می‌نویسد: من از مرگ نمی‌هراسم؛ اما از زندگی‌ای که بی‌عشق باشد، می‌هراسم ... این جمله، نشان می‌دهد که تاب‌آوری، نه‌فقط در برابر مرگ؛ بلکه در برابر بی‌معنایی نیز لازم است. زندگی بدون عشق، بدون مهر، بدون معنا، خود نوعی هولناکی‌ست که شاید از مرگ نیز سهمگین‌تر باشد. «آگامبن» در «تحلیل وضعیت استثناء» نشان می‌دهد که چگونه ترس، به ابزاری برای حذف آزادی و کرامت انسانی تبدیل می‌شود. انسان، در «وضعیت استثناء»، به موجودی بی‌حق بدل می‌شود؛ به «زندگی برهنه» که تنها زنده است؛ اما از معنا تهی‌شده. درچنین‌وضعیتی، تاب‌آوری، نه‌فقط روان‌شناختی؛ بلکه سیاسی و اخلاقی‌ست. مقاومت در برابر حذف، در برابر بی‌نامی، خود نوعی تاب‌آوری‌ست که معنای هولناکی را دگرگون می‌سازد.

 

نتیجه‌گیری: آموزش هولناکی، آموزش انسان‌بودن
مقوله هولناکی، اگرچه ظاهراً ترسناک و تاریک است؛ اما در عمق خود، دعوتی‌ست به فهم، همدلی و رشد. آموزش این مفهوم، نه‌فقط آشنایی با رنج؛ بلکه پرورش توان مواجهه با آن است. پنج اصل بنیادین مطرح‌شده، چارچوبی‌ست برای طراحی برنامه‌های آموزشی، گفت‌وگوهای فلسفی و تربیت انسان‌هایی که بتوانند در برابر هولناکی بایستند، آن‌را لمس کنند و از دل آن، معنا بیافرینند. از نگاه «سارتر»؛ هولناکی زمانی آغاز می‌شود که آزادی به اجبار بدل شود. از نگاه «کامو»؛ زمانی‌که معنا از جهان رخت بربندد. از نگاه «آگامبن»؛ زمانی‌که انسان از کرامت تهی شود. از نگاه «شوپنهاور»؛ زمانی‌که حسادت و بدبختی، مهرورزی را از دل‌ها بزداید؛ و از نگاه «حافظ»؛ زمانی‌که راز رنج، بی‌پناه و بی‌مهر، در جهان افشا شود؛ اما در همه این نگاه‌ها، یک «نقطه مشترک» وجود دارد: انسان می‌تواند معنا بیافریند؛ می‌تواند در دل تاریکی، شعری بسراید، می‌تواند در دل جنگ، کودکی را در آغوش گیرد، می‌تواند در دل تبعید، به چیزی Even if Meaningless ایمان داشته باشد. آموزش هولناکی، آموزش مواجهه با جهان است؛ جهانی که گاه بی‌رحم، گاه پوچ و گاه زیباست. این آموزش، نه‌فقط فلسفی؛ بلکه تربیتی، هنری و انسانی‌ست؛ و شاید همان‌طورکه «تارکوفسکی» گفته است: «هنر، نه برای سرگرمی؛ بلکه برای نجات روح انسان است». درنهایت، هولناکی را نمی‌توان از زندگی حذف کرد؛ اما می‌توان آن‌را فهمید، لمس کرد و از دل آن، به انسان‌بودن نزدیک‌تر شد.
*مدیر گروه جامعه‌شناسی ادبیات انجمن جامعه‌شناسی ایران

ارسال دیدگاه شما

بالای صفحه