کد خبر:
406632
| تاریخ مخابره:
1404 شنبه 1 آذر -
02:58
نقدی بر نمایش «سلول»
جاهطلب؛ اما گرفتار در تکرار و محافظهکاری بیمورد
نمایش «سلول» ازآندست اجراهاییست که با وعده جسارتِ روانشناختی و تحلیل وضعیت انسان معاصر، مخاطب را به سالن «نوفللوشاتو» میکشاند؛ اما این وعده، درطول اجرا بهشکل یکپارچه و مؤثر تحقق نمییابد. کارگردان (محسن زرآبادی) تلاش کرده با فضاهای محدود و طراحی مینیمال، فشار و اضطراب درونی شخصیتها را برجسته کند؛ اما درعمل، اثر گرفتار ترکیبی از تکرار، ریتمِ کُند و محافظهکاری اجرایی شده. نمایش بیشازآنکه تجربهای تکاندهنده باشد، نویدِ یک اثر عمیق و پرقدرت را میدهد که خود نتوانسته آن نوید را محقق کند. طراحی صحنه، مینیمال و نمادین است؛ انتخابی که در ایده اولیه قابلتقدیر است و میتواند تمرکز مخاطب را بر روی شخصیتها و دیالوگها حفظ کند؛ اما در «سلول»، این مینیمالیسم در بسیاری لحظات به تهیشدن بیشازحد صحنه میانجامد و تنوعِ بصری لازم برای نگهداشتن مخاطب در جریان اجرا فراهم نمیشود. نورپردازی و سایهها در برخی از بخشها موفق عمل کرده؛ و حس محدودیت و انزوا را ایجاد میکنند؛ اما درطول نمایش، گاهی تکراری میشوند و بهجای تقویت تنش، به ریتمِ کُندِ اثر دامن میزنند. موسیقی و صداگذاری نیز مینیمال بوده و همانند نور، در برخی صحنهها جای یک ضربه روانیِ قوی را خالی میگذارند. متن نمایش ازنظر ایده اولیه قویست و تلاش دارد به پرسشهایی جدی درباره آزادی، کنترل و ترسهای درونی انسان بپردازد. بااینحال، نویسنده آنقدر در مسیر ابهام و تأویلپذیری فرو رفته که خطوط فرعی داستانی و خردهروایات در بسیاری موارد رها شده و پیوند معنادار خود با متن اصلی را از دست داده. نتیجه: ایجاد لحظاتیست که بهجای افزایش تعلیق و فشار روانی، مخاطب را با حس ناتمامبودگی و سردرگمی مواجه میکند. نمایش میتوانست با کمی شفافیت بیشتر در دیالوگها و نیز حذف برخی مکثهای طولانی، اثرگذاری خود را بهطور محسوسی افزایش دهد. بازیِ بازیگران، یکی از نقاط قوت نسبی نمایش است؛ درعینحال، محدودیتهایی دارد. بازیگر نقش اصلی انرژی و توان کافی برای حمل بار روانی نمایش را دارد؛ اما هدایتش توسط کارگردان بهشکل کنترلشده و محافظهکار صورت گرفته؛ درنتیجه، لحظات اوج احساسی کمتر از آنچیزیکه انتظار میرود، به بیننده منتقل میشوند. بازیگران مکمل نیز در برخی از صحنهها گرفتار یکنواختی میمیک و لحن میشوند و نمیتوانند بهشکل کامل، فشار روانی شخصیتها را منتقل کنند. مجموعاً بازیها خوباند؛ اما از ظرفیت بالقوه خود فاصله دارند. ریتمِ نمایش، یکی از چالشهای اصلی آن است. نیمه اول بیشازحد کُند پیش میرود و سکوتها و مکثهای طولانی، بهجای ایجاد تعلیق، حس خستگی و فاصلهگرفتن مخاطب را تقویت میکنند. نیمه دوم اثر، با برخی لحظات انفجاری موفق میشود بخشی از این ضعف را جبران کند؛ اما اوج نهاییِ نمایش بهاندازهکافی قدرتمند و تکاندهنده نیست. مخاطبی که تماممسیر را با انتظار یک لحظه اوج طی کرده، با پایانی نسبتاً آرام و کمجان مواجه؛ و این موجب میشود فشار روانی انباشتهشده تخلیه نگردد. ازنظر مفهومی، این نمایش به مسائل مهم و انسانمحور میپردازد؛ سؤالهایی درباره وضعیت انسان در برابر قدرت، محدودیتهای ذهنی و ترسهای درونی که بهخوبی محور اثر هستند. بااینحال، محافظهکاری کارگردان و اصرار بر ابهام افراطی باعث شده تا بخشی از مخاطبانِ عام، ارتباط کامل با نمایش برقرار نکنند. اثر درپیِ ایجاد پرسش و تأمل است؛ اما درعینحال، نتوانسته تعادل بین جسارت مفهومی و وضوح اجرایی را بهشکل پایدار حفظ کند. درنهایت، «سلول» اثریست با ایدهای قابلتوجه؛ اما گرفتارِ محدودیتهای اجرایی و محافظهکاری در اجرا؛ که البته میتوانست با فشردهترکردن ریتم، تنوع بیشتر در میزانسن و صحنه و نیز اوج احساسیِ قویتر، به تجربهای فراموشنشدنی تبدیل شود. بااینحال، نمیتوان تلاش گروه و جسارت کارگردان در انتخاب مسیر مینیمال و روانشناختی را نادیده گرفت؛ اثری که کوشیده از کلیشههای سطحی فراتر رود و مخاطب را با پرسشهای عمیق انسانی مواجه کند. «سلول» نمایشیست که شکست نخورده؛ اما بیشازحد محافظهکار است و در مسیر تحقق ظرفیت بالقوه خود، ناکام مانده. تماشاگر با اثری مواجه میشود که هم توانایی ایجاد تأمل عمیق را دارد و هم ضعفهایی آشکار؛ که مانع از رسیدن به «اثر کامل» میشوند. نمایش بهعنوان نمونهای جاهطلب؛ اما ناقص در صحنه تئاتر اینفصل قابلتوجه است و به تماشاگر فرصتی میدهد تا از نزدیک، با محدودیتها و فشارهای ذهنی شخصیتها روبهرو شود؛ هرچند اینفرصت، با محافظهکاریِ اجرا، کمتر از آنچیزیستکه وعده اولیه نمایش میدهد.
رزیتا اسکوئی