اجرای اخیر «شازده احتجاب» برخلاف ادعای سازندگانش، نه «قصه مردیکه از سایه اجدادش نمیگریزد و در آینه گناه گم میشود» است و نه تلاشی برای خوانش مدرن زوال اشرافیت؛ آنچه روی صحنه میبینیم، بیشازآنکه تفسیر «گلشیری» باشد، انحراف از مضمون و شکست در تأویل تاریخ است. این نمایش، عملاً از یک اثر آنتیاستبدادی و انتقادی، روایت زوال را بهنمایش خشونت بدل میکند؛ خشونتی که نه کارکرد نمادین دارد، نه لایه روانشناختی، نه نسبتی با آن تاریکی درونی و ویرانی تدریجی که شالوده رمان «گلشیری» است.
بحران بنیادین اجرا: غیبت «نقد قدرت»
«شازده احتجابِ» گلشیری، متنی تئوریک درباره حافظه قدرت، گناه تاریخی، خشونت موروثی و زوال ساختهای فرسوده طبقاتیست؛ اما نمایش سالن «هما» این لایهها را کنار گذاشته و به بازسازیِ صحنههای خونین و اغراقشدهای بسنده میکند که بیشتر، هیجانسازی بصریاند تا تأملی انتقادی. درنتیجه، اثر بهجای «نقد چرخه خشونت»، خود به آن چرخه بدل میشود. بهجای افشاگری درباره قدرت، قدرت را بازی میکند؛ و بهجای بازخوانی گناه، گناه را نمایشی میکند. این اتفاق، نه یک مشکل اجرایی؛ بلکه یک خطای نظریِ جدیست: نمایش بهجایآنکه «سایه»های گذشته را تحلیل کند، در همان سایهها مستقر میشود.
سقوط از درونکاوی ذهنی به بیروننمایی فیزیکی
رمان «گلشیری»، معماری ذهنی دارد: روایت مبتنیبر حافظه، اضطراب، تردید و مواجهه شبانه شازده با میراث شوم خاندان؛ اما درایناجرا، جهانِ ذهنی و تئوریکِ اثر، جای خود را به نمایشگریِ سطحی، بدنمحور و واکنشی داده. گویی کارگردان درمواجههبا جهان پیچیده و چندلایه «گلشیری»، بهجای تأویل، به خشنترین امکان صحنه پناه برده است؛ گویی تئاتر برای او نه ابزار اندیشه؛ که ابزاری برای «شدتبخشیدن» بوده. این، همان نقطهایست که اجرا در آن فرومیریزد: خشونت بیرونی نمیتواند جایگزین خشونت درونی شود؛ و تماشاگر بهجای تجربه زوال، صرفاً «شاهد» آن میشود؛ نه «درگیر» آن.
بحران اخلاقی و اجتماعی اثر: لذت زیباییشناختی از خشونت
در جهانی که جامعه درگیر خشونت نمادین، فشار تاریخی، بیعدالتی نهادینه و بیثباتیهای پیاپی است، هنری که باید امکان تأمل اجتماعی بدهد، اینجا خود بدل شده به کالای خشونت. این نمایش، (چه بخواهد چه نخواهد) خشونت را زیباشناسی میکند؛ و اینامر، یکی از خطرناکترین لغزشهای هنر معاصر است: «نگاه انتقادی» را از بین میبرد و مخاطب را از «مسئولیتِ دیدن» رها میکند. درنتیجه، تئاتر که باید محل پرسشگری باشد، تبدیل میشود به «سالن مصرف احساسات شدید»؛ و این، سقوطی تئوریک برای اثریست که ریشه در عمیقترین نقدهای اجتماعی و تاریخی ما دارد.
بحران اقتباس: وفاداری به فرم، بیوفایی به محتوا
کارگردان مدعی «اقتباس آزاد» است؛ اما اقتباس آزاد زمانی معنا دارد که «آزادیِ فرم»، همچنان به محتوای اصلی پاسخ بدهد. دراینجا آزادی به رهاشدگی بدل شده و نتیجه، اثریست که: نام «شازده احتجاب» را دارد؛ اما جهانبینی «گلشیری» را نه. شخصیتها را دارد؛ اما روح انتقادی را نه. تاریخ را بهیاد میآورد؛ اما مسئولیت تاریخی را نه. اقتباس موفق، پرسشهای متن را توسعه میدهد؛ اقتباس این نمایش، پرسشها را خاموش کرده است.
جمعبندی: شازدهای که دیگر در آینه گم نمیشود؛ «گمکرده شده است»
اجرای شازده احتجاب، بهجایآنکه آینه گناه را پیشروی تماشاگر بگذارد، خود در آن آینه محو شده. نه سایه اجداد را میکاود، نه گناه تاریخی را بهپرسش میگیرد؛ و نه نقد قدرت را پیش میبرد. این نمایش، ازنظر اجتماعی و نظری، یک فرصت ازدسترفته است. ازنظر اخلاقی و زیباییشناسی گرفتار همانچیزی میشود که میکوشد دربارهاش سخن بگوید: تکرار خشونت؛ بیآنکه معنایی بسازد.
رزیتا اسکوئی