کد خبر:
406727
| تاریخ مخابره:
1404 دوشنبه 24 آذر -
00:39
پروندهای برای نمایش «نامه اداری»
نقدی بر روندهای پیچیده و اداریِ نظام بروکراسی
ما نمیتونیم موضع تودههای مردم رو نادیده بگیریم ...! این اشاره یکخطی، مفهومی بوده که قرار بود در نمایش «نامه اداری» منعکس شود؛ اثری بهقلمِ «واسلاو هاول» (با ترجمه زهرا آقاعباسی) که بین آبان تا آذرماه سالجاری در «خانه هنرمندان (سالن استاد انتظامی)» بهکارگردانیِ «آریو راقبکیانی» بهرویِ صحنه رفت. دراینپرونده، با تعدادی از بازیگران این نمایش، گفتوگو کردهایم. «نامه اداری» در قالب کمدی سیاه و با رویکردی اجتماعی اجرا شد و کوشید مخاطب را در کنار طنز، به تأمل نیز دعوت کند. این اثر، به ما یادآوری میکند: نمیتوان نظرات و خواستههای مردم را نادیده گرفت و درعینحال نقدی بر روندهای پیچیده و اداریِ نظام بروکراسی داشت.
پویا فراهانی: باید یاد بگیریم که سخت نگیریم
«پویا فراهانی»؛ بازیگر «نامه اداری»، از چالشهای ایفای نقش کارمندی مطیع، خشک و قانونمدار میگوید؛ شخصیتی که در جهان پادآرمانشهری اثر، بخشی جداییناپذیر از ساختاری سرد و بیروح است. او با ما از مسیر ورودش به تئاتر، تجربه بازی در «نامه اداری» و دغدغههایش نسبت به وضعیت امروز تئاتر میگوید و خود را چنین معرفی میکند: «متولد ۱۳۷۰ هستم. از سال ۹۷ وارد عرصه تئاتر شدم. نامه اداری، دوازدهمین تجربه من روی صحنه است. درزمینه تصویر نیز فعالیتهایی داشتهام و افتخار همکاری و شاگردی عزیزانی همچون سعید آقاخانی و شهرام شاهحسینی را تجربه کردهام». او درباره چگونگی انتخابش برای حضور در «نامه اداری» میگوید: «با معرفی دوستم (علی ایزدی سفیددشتی) به کارگردان، وارد پروژه شدم. نقش جورج در متن اصلی کمرنگتر بود و بیشتر بهشکل صدا حضور داشت؛ اما کارگردان تغییراتی داد که به نسخه اجراشده رسید. جورج، نماد چرخدندههای یک سیستم بسته و خشک است؛ قانونمداریِ افراطی، بلهقربانگوییِ بیچونوچرا و هدفگراییِ افراطی، او را به شخصیتی ترسناک بدل میکند. در نگاه اول، ساده و پیشپاافتاده بهنظر میرسید؛ اما بهمرور که به عمق شخصیتش رسیدم، پیچیدگیهایش آشکار شد». او بزرگترین چالش این نقش را چنین شرح میدهد: «باید او را هم باورپذیر نشان میدادم و هم ماشینیبودنش را حفظ میکردم؛ بیآنکه به اغراق برسد. ضمناً دنیای کارمندی خشک و مقرراتی، ۱۸۰درجه با جهانِ هنریِ من متفاوت بود و این فاصله، کار را سختتر میکرد». او درباره روند آمادگیاش برای اینکار میگوید: «برای درک بهترِ ساختار قدرت و جابهجاییهای مدیریتی، دوباره مزرعه حیوانات (جورج اورول) را خواندم. با هدایتِ کارگردان، فیلمهای وس اندرسون را دیدم که به جهانِ ذهنی وی نزدیک بود. از سارینا شاد؛ طراح حرکت نیز تشکر میکنم که کیفیت بازیها را بهشکل چشمگیری بالا برد. سختترین بخش نقش اما حضور در دل دکور بود؛ جاییکه کمترین امکان حرکت را داشتم؛ اما تجربهای جذاب و متفاوت بود». او درباره نوع تعامل خود با بازیگران دیگر، میگوید: «همدلی و رفاقت پشتصحنه، روی صحنه کاملاً دیده میشد. هرکس جایگاهش را میدانست و تمام انرژی خود را برای بهترشدن کار گذاشت؛ درست مانند یک شرکت موفق که تمام کارکنانش، راندمان بالایی دارند». او درباره بازتاب تمِ «کمدی سیاه» و «پادآرمانشهری» در بازی خودش، میگوید: «فیزیک و میمیکِ جورج، بارِ کمدی نقش را شکل میداد؛ بهجز صحنه آخر با پیلار. تلاش کردم بلاهتِ او را کمیک نشان دهم. ازسویدیگر، تلاش بینتیجه جورج برای حفظ سیستم، همان تلاش نافرجام یک جامعه پادآرمانشهریست». او دربارهاینکه زبان «تایدپه» نماد چیست؟ میگوید: «قوانینی که ناآگاهانه یا حتی عامدانه و یکشبه وضع میشوند و نهتنها وضع را بهتر نمیکنند؛ بلکه موانعی تازه میآفرینند». او دربارهاینکه آیا این نمایش، نقدی بر بوروکراسیِ واقعی بوده؟ میگوید: «کاملاً. مسئلهای که بسیاریازما با آن درگیر بودهایم. دورِ باطلِ تکرارشونده در نمایش آنقدر واضح است که مخاطب، بدون سختی مفهوم را درک میکند». او درپاسخبهاینکه کدام لحظه یا دیالوگ بیشترین بار عاطفی را برایش داشت؟ میگوید: «اخراج ماریا؛ بهرغم تلاشهایش و مواجههاش با یکطرفهبودن علاقهاش به آقای گراس، دردناک بود. البته؛ صحنه مرگ پیلار که بهدست من انجام میشود همیشه تأثیرگذار بود». او درباره تعامل خویش با دکور و طراحی صحنه نیز میگوید: «جورج در دل دکور میزیست؛ فضایی بسیارمحدود که حتی امکان تکانخوردن معمولی هم به من نمیداد؛ و من، این چالش شیرین را پذیرفتم. طراحی مینیمال صحنه نیز فضای خشک اداره را کاملاً منتقل میکرد». او درپاسخبهاینکه از این تجربه چهچیزی برایش یادگار میمانَد؟ میگوید: «همکاری با گروهی حرفهای، بیحاشیه و همدل، در سالنی عالی؛ و خاطراتی که هیچوقت فراموش نمیکنم. بازیگر بیشازاین چه میخواهد؟!» او دراینبارهکه تماشاگر قرار بود پس از تماشای اثر، چه برداشتی داشته باشد؟ میگوید: «بهگمانم باید بفهمد بسیاری از چیزهاییکه فکر میکنیم مهماند، درحقیقت، پوچاند؛ نه بهشکل منفی؛ بلکه رهاکننده. نیز باید یاد بگیریم که سخت نگیریم؛ بعضی مسائل از کنترل ما خارج است. البته این، با تسلیمشدن فرق دارد و مرز ظریفی میان این دو وجود دارد».
مهرو ذبیحی: قدرتِ نهگفتن را از تئاتر آموختم
«مهرو ذبیحی»؛ بازیگر نقش «خانم لیر» در «نامه اداری»، از تجربه همکاری با «آریو راقبکیانی»، چالشهای نقش معلم زبان ساختگی «تایدپه» و پیامهای پادآرمانشهری اثر میگوید؛ تجربهای که برایش به تمرینی در ایستادگی، تفکر و نهگفتن تبدیل شده است. او درباره روندِ انتخابشدنش برایِ حضور در نمایش «نامه اداری» و نقشِ خود در آن، میگوید: «من و آقای راقبکیانی، پیشازاین دو همکاری داشتیم: نمایشنامهخوانی مهین؛ و نمایشنامهخوانی تماس؛ که نویسندگی آن برعهده آقای راقبکیانی بود و من، کارگردانیاش را انجام دادم. ازاینمسیر، با طرز فکر، جهانبینی و سبکِ کاری وی آشنا شده بودم و آثارش را دوست داشتم. وقتی متن نمایشنامه (اثرِ «واسلاو هاول») را خواندم، شخصیت خانم لیر برایم یک معلمِ زبان ساختگی بود؛ انسانیکه برای حفظ جایگاه شغلیاش، ناگزیر است این زبان را آموزش و گسترش دهد؛ زبانی که خودِ او نیز آنرا پذیرفته و به آن ایمان دارد؛ بنابراین، همه تلاشش ایناستکه آموزشی کامل، دقیق و بینقص ارائه کند». او درباره چالشبرانگیزترین جنبه این کاراکتر، میگوید: «خانم لیر، جهانش را ازطریق زبان میسازد. او پدر داناییست؛ عقل کل، مؤمن به زبان اختراعیِ خود و مُصر بر نظم! هماهنگکردن ریتمِ گفتار و بازی، مدیریتِ عمدیبودن هر حرکت؛ و همزمان، نمایش آشفتگیِ درونی او، از چالشهای اصلی من بود». او درباره آمادهشدن برای نقش، میگوید: «ابتدا درباره واسلاو هاول و زندگی و دیدگاههایش مطالعه کردم. بعد، نمونههای واقعی برای چنین شخصیتی را جستوجو کردم و از آنها کلاژی ذهنی ساختم. دراینمسیر، کشف و شهودِ شخصیام نیز شکل گرفت و آقای راقبکیانی، کمک زیادی در دقیقترشدنِ این نگاه داشت. ازطرفی، سابقاً مدرس زبان انگلیسی بودهام (البته معلمی مهربان بودم!) و این تجربه، در ساختن نقش بسیار کمکم کرد. نهایتاً خانم لیر شخصیتیست که هرثانیه همراه من بود». او درباره چگونگیِ تعامل با دیگر بازیگران برایاینکه داینامیکِ سازمان اداری واقعیتر شود، میگوید: «دراینگروه، به هم خوب گوش میدادیم و هر ایدهای که به واقعیترشدن روابط سازمانی کمک میکرد را مطرح کرده و اتود میزدیم. این همدلی و تبادلنظر میان تمام اعضای گروه بود». او دربارهاینکه کارگردان، این نمایش را «کمدی سیاه» و «پادآرمانشهری» توصیف کرده؛ او چگونه این تِمها را در بازیاش منعکس کرد؟ میگوید: «پادآرمانشهر، جاییستکه ظاهراً خوب و آرمانیست؛ اما درواقع، کنترل، نابرابری و فقدان آزادی، در آن موج میزند. پیام نمایش نیز باید در قالب طنزی تلخ منتقل میشد. تلاش کردم در نقش خانم لیر، بهعنوان سازنده و معلم زبان تایدپه، ترکیبی از کنترل، نظم، آشفتگیِ درونی، اَکتهای دقیق، لحن خاص و مهربانی تصنعی را اجرا کنم. رضایت اغراقشده او از پاسخهایِ درست شاگردانش و تکرارها در پایانِ اثر، کمدیِ سیاه آنرا کاملتر میکرد». او درپاسخبهاینکه «تایدپه» نماد چیست؟ میگوید: «نمادی از ورود یک پدیده یا رویکرد جدید به سازمان یا جامعه است؛ چیزیکه افراد، بدون تفکر و تقریباً کورکورانه میپذیرند و توان مخالفت با آنرا ندارند». او دراینبارهکه آیا این نمایش نقدی بر بوروکراسی واقعی بود؟ میگوید: «کاملاً؛ حتی پوستر نمایش هم نماد همین بوروکراسیست. ترکیب اَکتها، دکور، گریم، میزانسن و نوع بیانِ دیالوگها با هدایت آقای راقبکیانی، بهخوبی چهره بروکراسی و فرمانبرداری کورکورانه را ارائه میکرد». او درپاسخبهاینکه در تمرینات آیا لحظه یا دیالوگی بود که بارِ عاطفی زیادی برایش داشته باشد؟ میگوید: «لیر، انسانی کاملاً فرمانبردارِ سیستم بوده و عاطفه برایش معنا نداشت؛ اما جاییکه با وجود تمام تلاشش، از تنها شاگرد باقیمانده نیز ناامید میشود و درپایان ناچار میشود خودش؛ هم معلم باشد و هم شاگرد و حتی در یادگیریِ زبان جدید، شکست میخورد، برایم از لحظات عاطفی و مهم نمایش بود». او درباره تعاملش با دکور و فضای سالن اجرا میگوید: «فضای سالن انتظامی، دکور ساده و مکانیکی با رنگهای متضاد، ناخودآگاه حس خشکی و رسمیبودنِ محیط اداری را منتقل میکرد. اینفضا با اَکتها و گفتار ویژه هر بازیگر، همراه و نقشها باورپذیرتر میشد». او درپاسخبهاینکه از این تجربه نمایشی چهچیزی برایش بهیادگار مانده؟ میگوید: «اولین یادگاری، همکاری با آقای راقبکیانی و اینگروهِ دوستداشتنیست. از همه اعضا آموختهام و دوستشان دارم. دومین یادگاری، قدرتِ نهگفتن و بازیچهنشدن است؛ اینکه بتوانم مقابل آنچه به آن ایمان ندارم، بایستم و ابتدا فکر کنم و بعد، بپذیرم یا نپذیرم؛ اینرا هم یاد گرفتم که آنچه من به آن باور دارم، لزوماً باورِ دیگران نیست». او دربارهاینکه مخاطب پس از دیدن این نمایش چهچیزی را باید با خود میبُرد؟ میگوید: «تمام تلاش گروه اینبودکه تماشاگر، پیام نمایش را دریافت کند: قدرت نهگفتن، توانایی مخالفت با جریانهای غلط و بازیچهنشدن در زندگی. خوشبختانه استقبال و بازخوردهایی که دریافت کردیم، نشان داد مخاطب این پیام را گرفته و این یعنی: رسالتمان را درست انجام دادهایم».
زهرا انصاریفرد: مخاطب، کمدی سیاه را خوب میفهمد
«زهرا انصاریفرد» در «نامه اداری» نقش «هلنا (نلی)»؛ رئیس هیئتمدیره سازمان را بازی میکند؛ شخصیتی شیطان، جذاب و تأثیرگذار که در دل یک متنِ سنگین و پادآرمانشهری، رنگ و تنوعی تازه به نمایش میبخشد. او دراینگفتوگو از روند انتخاب نقش، نگاهش به آن؛ و تجربه همکاری با گروه میگوید. او درباره چگونگیِ انتخابش برای اینپروژه، میگوید: «شاید باتوجهبه کاراکتر و شناختی که آریو راقبکیانی از من داشت، این انتخاب صورت گرفت و از وی برای این اعتماد ممنونم. من نقش هلنا (نلی)؛ رئیس هیئتمدیره سازمان را بازی کردم؛ که شیطنتها و جذابیتهای خاص خودش را داشت. ازآنجاییکه متن هاول ازنظر محتوایی سنگین است، وجود شخصیتی مثل نلی با تنوع و جذابیتش میتوانست به مخاطب کمک کند نمایش را بهتر درک کند». وی درباره اولین برداشت خود از شخصیت «هلنا» میگوید: «چون برای مخاطب احترام زیادی قائلم، هلنا را شخصیتی جذاب و متفاوت دیدم. او بیشتر وقتش را در سازمان میگذراند؛ تااینکه کار مفیدی انجام دهد؛ اما از نگاه نویسنده، نقشِ مؤثر و هدفمندی دارد». او چالشبرانگیزترین جنبه این شخصیت را «جذابیت نقش برای مخاطب» خوانده و میگوید: «تلاش کردم این ویژگی را در بازی حفظ کنم». او درمورد چگونگیِ آمادهشدن برای این نقش نیز میگوید: «ازآنجاکه متن ایرانی نبود، باید درباره رفتارها و اَکتهای بازیگرانِ خارجی اطلاعات جمع میکردم. با مطالعه و رعایت اصلِ مشاهده، تمریناتم را شروع کردم». او دربارهاینکه تعاملش با دیگر بازیگران برای واقعیترشدن فضای سازمانیِ اثر چگونه رخ داد؟ میگوید: «با پذیرش نقش و برقراریِ ارتباط با آن و همچنین تمرین مداوم با دوستان هنرمندم و راهنماییهای کارگردان، این تعامل شکل گرفت. مهم ایناستکه هر بازیگر بتواند نقش را زندگی کند». او همچنین درباره تم «کمدی سیاه» و «پادآرمانشهریِ» اثر میگوید: «کمدی سیاه، در کلیتِ نمایش نمود دارد و نتیجه یک کارِ گروهیست. هلنا نیز بخشی از اینگروه و فضای کلی اثر بود». او دربارهاینکه زبان «تایدپه» نماد چیست؟ میگوید: «این زبان، نمادی از یک کار بیهوده است که درنهایت هم مشخص میشود نتیجهای ندارد. میتواند نشاندهنده تلاش بیثمر برخی اعضای جامعه یا سازمانی، برای رسیدن به قدرت ازطریقِ روشهای غیرمعمول باشد؛ تلاشهایی که معمولاً به شکست میانجامند». او درپاسخبهاینکه آیا این نمایش، نقدی بر بوروکراسی واقعی داشت؟ میگوید: «همینطور است. مخاطبِ امروز آگاه است و میتواند تحلیل کند. متن، کارگردانی، میزانسن و بازیِ گروه بهگونهایستکه این نقد بهخوبی منتقل میشود. باتوجهبه پیامها و کامنتهای مخاطبان، خوشحالیم که دراینمسیر موفق بودهایم». او بابیاناینکه «تقریباً در تمام لحظات تمرین ازنظر عاطفی متأثر بود؛ چون هر صحنه ویژگیهای خاص خود را داشت» درمورد برقراریِ ارتباط با دکور و فضای صحنه نیز میگوید: «وقتی بازیگر، نقشِ خود را ببیند، بشناسد و بپذیرد، ارتباط با فضا برایش طبیعی میشود. وقتی نقش برای بازیگر باورپذیر باشد، برای مخاطب هم باورپذیر خواهد شد». او درمورداینکه چهچیزی از این تجربه برایش ماندگار بوده؟ میگوید: «استقبال و رضایت مخاطبان؛ هم از کلیت نمایش و هم از باورپذیری و زیبایی نقش هلنا (نلی). بهنظرم مخاطب با فکر و تأمل سالن را ترک میکرد. وقتی واقعیت، از دل هنر بهتصویر کشیده میشود، قلب مخاطب را جذب میکند. البته مهم ایناستکه مخاطب باتوجهبه هزینه و زمانیکه صرف کرده، راضی و خوشحال باشد».
نیما زندهروحیان: «الکس» خنده میآورد؛ اما آرام نمیگذارد
«نیما زندهروحیان»؛ بازیگر جوان و دانشجوی ادبیات نمایشی، پسازسالها تجربه در صحنه، اینبار در «نامه اداری» بهکارگردانی «آریو راقبکیانی»، نقش شخصیتی پرهیاهو و خلاف جریان را ایفا کرد؛ شخصیتی که هم مخاطب را میخنداند و هم او را برابرِ پرسشهای جدی قرار میدهد. او در معرفیِ خود میگوید: «متولد مشهد و دانشجوی ادبیات نمایشی هستم. فعالیت حرفهای را از سال ۱۳۹۶ آغاز کردم و دراینمدت تجاربِ مختلف در تئاتر داشتهام: 13 نمایش بهعنوان بازیگر صحنه، 10 نمایش خیابانی در سطح شهر، شش نمایش بهعنوان دستیار کارگردان، دو نمایش بهعنوان مدیر صحنه، سه پروژه بهعنوان طراح نور و مجری نورپردازی؛ و همچنین فعالیت در حوزه تدوین و تصویربرداری». او درباره چگونگیِ انتخابشدنش برای حضور دراینکار، میگوید: «تابستان امسال نمایشی در سالن انتظامی داشتم که راقبکیانی آنرا دیدند و از بازی من خوشش آمد. بعد از همان اجرا، نقش را به من پیشنهاد و نقش الکساندر ساوانت را بازی کردم؛ مردی خوشگذران، بااعتمادبهنفس بالا و کمی هیز که مدرک دکتریاش مربوط به یک زبان ساختگیست و همین ویژگیها او را به شخصیتی عجیب و قابلتأمل تبدیل میکند!» او درباره برداشت اولیهاش از این شخصیت، بعد از مطالعه متن، میگوید: «در نگاه اول، الکس ساوانت فردی باسواد و حرفهای بهنظر میرسد؛ که کارش را بینقص انجام میدهد؛ اما هرچهبیشتر متن را خواندم، دیدم بیشتر در حال نقشبازیکردن است؛ مردی دائمالخمر که نمیشود روی حرفش حساب کرد و ظاهرش با حقیقت وجودش فاصله دارد». او بااشارهبهاینکه «بیخیالیِ افراطی و قانونگریزیِ مطلقِ شخصیت» برایش جالب بوده؛ میگوید: «اما همین ویژگی، چالش اصلی بود؛ چون در صحنه، همه کارمندان سازمان یک تحلیل واحد از موقعیتها دارند؛ اما الکس ساوانت باید خلاف جریان عمل کند. این تقابل، هم جذاب بود و هم سخت». او درباره چگونگیِ آمادهشدنش برای نقش میگوید: «تحلیل شخصیت و روانشناسیِ آن، همیشه لازم است؛ اما بیشتر دنبال مصادیقی مشابه در تاریخ نمایش بودم. نمایشهای کمدیا دلآرته را بررسی کردم و به کاراکترِ پانتالونه رسیدم. شباهتهای او با الکس ساوانت و مقایسه این کاراکترها، به من در شکلدهی نقش کمک کرد». او درباره نوعِ تعاملش با دیگر بازیگران برای باورپذیریِ فضای سازمان اداریِ اثر، میگوید: «چون نقشِ من برخلاف دیگر کاراکترها اصلاً در قالب یک کارمند اداری نمیگنجید، برای تعامل باید از رفاقت، شوخی و گاه عصبانیت استفاده میکردم. اینروش باعث شد تعاملات واقعیتر دیده شود و فضای نمایش بهتر شکل بگیرد». او درمورداینکه چگونه تمهای «کمدی سیاه» و «پادآرمانشهری» را وارد بازیِ خویش کرد؟ میگوید: «در کمدی سیاه، به چیزهایی میخندیم که معمولاً خندهدار نیستند؛ پس باید سراغِ غیرمعمولها رفت! درمورد الکس ساوانت، این غیرمعمولی، در تضادِ شخصیتی اوست: مردی با مدرک دکتری از یک زبان ناشناخته که چیزی از اخلاق و آداب نمیداند، دیگران را نصیحت میکند؛ اما خودش درگیر رفتارهای غیراخلاقی مثل تجاوز یا دائمالخمریست. بهنظرم همین تضاد است که هم مخاطب را میخنداند و هم ذهنش را درگیر میکند». او دربارهاینکه بهنظرش زبان «تایدپه» در نمایش چه نمادی داشته؟ میگوید: «در جهانبینیِ نویسنده متن، تایدپه، نماد زبانیست که قدرت برای کنترل انسانها میسازد. وقتی یک سیستم، زبان خودش را تحمیل میکند، افراد مجبور میشوند از قواعدِ آن تبعیت کنند. درنتیجه، ارتباطِ طبیعی انسانها مختل میشود و معنا جای خودش را به فرایند میدهد؛ یعنی زبان، از ابزار ارتباط، به ابزار کنترل تبدیل میشود». او درپاسخبهاینکه آیا نمایش، نقدی بر بوروکراسی واقعی بود؟ میگوید: «نه؛ من هنگام بازیکردن، به چنین نقد مستقیمی فکر نکردهام». او دربارهاینکه در جریان تمرینها، لحظهای بود که بار عاطفی زیادی برایش داشته باشد؟ میگوید: «شبی که بعد از یک مصدومیت به تمرین برگشتم، واکنش و نگرانیِ دوستان و عوامل، برایم شیرین و فراموشنشدنی بود». او درپاسخبهاینکه چهچیزی از این تجربه نمایشی برایش باقی مانده؟ بااشارهبهاینکه «بهنظرم تمام اثر و تکتک لحظاتش خاطرهانگیز است و نمیشود فقط یکچیز را با خودت برداری!» میگوید: «همهاش بهنوعی ماندگار است». او دراینبارهکه مخاطب بعد از دیدن این نمایش چهچیزی را باید با خود میبُرد؟ میگوید: «درایناثر مدام درباره انسانیت صحبت میشود. فکر میکنم هاول هم همین را میخواسته. اگر حتی لحظاتی مخاطب را به تفکر درباره معنای انسانبودن دعوت کنیم، رسالتمان را انجام دادهایم».
سهیلا انصاری