آخرین خبرها
خبرهای پربیننده
آیا ما باید به نابغه زمان خود مبدل شویم؟
کد خبر: 313226 | تاریخ مخابره: ۱۴۰۲ يکشنبه ۲۴ ارديبهشت - 06:49

آیا ما باید به نابغه زمان خود مبدل شویم؟

همه‌چیز برای من از روزی آغاز شد که معنای «تفاوت» را فهمیدم؛ اما به‌یاد ندارم که این اصطلاح را برای اولین‌بار در کجا و چگونه شنیده و یاد گرفتم؛ اما این لغتی بود که در ذهن من معنادار بود و تلاش می‌کردم به‌نوعی تفاوت خود را نسبت به سایرین پیدا کنم. بعدها متوجه شدم که بسیاری از پدر و مادرها تلاش می‌کنند تحت‌عنوان برچسب «هوش» تفاوت و تمایز فرزندشان را از سایرین اعلام کنند. این مسئله تفاوت داشتن یا یافتن، نوعی رقابت را در بین والدین برای رسیدن به توانمندی‌ها و موفقیت در بچه‌هایشان پدید آورده است؛ اما همواره من با این سؤال مواجه هستم که آیا اساساً تفاوت داشتن یک امتیاز و جنبه ممتاز برای یک فرد به‌حساب می‌آید؟ و آیا اینکه فرد متفاوت اساساً چه ویژگی‌ها و خصیصه‌هایی را باید داشته باشد تا بتوان او را در یک حبابی مستقل و جدا از سایرین قرار داد؟ آیا ما نیاز به آن داریم که به‌مانند افرادی مثل «آلبرت اینشتین»، «یوهان سباستیان باخ»، «لودیگ فان بتهوون» یا «ون گوگ» و سایرین قدرت تأثیرگذاری بالایی را در جهان محقق سازیم. به‌یاد دارم که در یکی از کلاس‌های دانشگاهی یکی از اساتید در‌این‌خصوص سخن راند و او بر این باور بود که اگر مادر آینده بتوانیم در کلاس‌های درس، تعداد فراگیری «آلبرت اینشتین» یا «توماس ادیسون» را تربیت کنیم ما به موفقیت‌های شایان‌ذکری خواهیم رسید؛ اما باز اینجا یک چالش اساسی مطرح است و آن اینکه وقتی تعداد آلبرت اینشتین‌ها یا ادیسون‌ها در گستره‌ی زمین افزایش یابد تا چه حد می‌توان آن‌ها را نابغه نامید؟ آیا نابغه بودن به معنای کمیاب بودن نیست و اگر کمیاب بودن یک امتیاز است پس چرا ما تلاش می‌کنیم که اکثریت را به‌مثابه‌ افراد کمیاب تربیت کنیم؟ یقیناً پاسخ دادن به این سؤال‌ها کار چندان آسانی نیست؛ اما به‌نظر می‌رسد که اگر معنای دقیق واژه نابغه و نابغه شدن را بفهمیم شاید از اینکه بخواهیم نابغه‌ای به‌مثابه نوابغ سراسر تاریخ باشیم را با تجدیدنظر روبرو کنیم. حقیقت این‌است‌که من خود در یکی از کتاب‌هایی که در سال‌های قبل نوشتم بر مسئله نابغه شدن تأکید کرده‌ام. در کتاب «‌جامعه‌شناسی نخبه‌پروری» در فصلی به این موضوع پرداختم که نوابغ چگونه فکر می‌کنند و ما چگونه می‌توانیم مثل نوابغ فکر کنیم؟ اما بعدها متوجه شدم که اگر ما حتی بتوانیم مثل نوابغ فکر کنیم شاید نتوانیم یک زندگی خاص یا سرشار از موفقیت داشته باشیم و اساساً نمی‌توان اطمینان داشت که اگر صد هزار ادیسون یا بتهوون در کره زمین وجود داشت در آن صورت آیا این امکان وجود داشت که مثلاً تئوری نسبیت تولید شود و یا اینکه موسیقی نابی را خلق کرد؟ اما واقعیت این‌است‌که در جامعه ما نابغه شدن تبدیل به یک مسابقه‌ی جنون‌آمیز شده است؛ به‌طوری‌که بچه‌ها از قبل از ورود به مدرسه با کلاس‌های مختلفی بمباران می‌شوند. گفته می‌شود، همه آن‌ها باید بتوانند قبل از رفتن به مدرسه زبان انگلیسی یا دوم را به‌خوبی بیاموزند. حداقل در یک رشته ورزشی مثل شطرنج، تنیس یا شنا متبحر شده باشند و اینکه در هر دوره‌ای از تحصیل نیز بعد از ورود به مدرسه باید با شرکت در کلاس‌های فوق‌برنامه بتوانند نقش یک تیزهوش را بازی کنند. یک دانش‌آموز می‌گوید: «سخت‌ترین کار در حوزه دانش‌آموزی رل باهوش بودن را بازی کردن است. من وقتی‌که احساس می‌کنم در خانواده درمورد باهوش شدن صحبت می‌شود از اینکه مجبورم تا خرخره به خواسته‌های والدین تن بدهم دچار دلزدگی و افسردگی می‌شوم». این‌ها کابوس‌هایی‌ست که این روزها دانش‌آموزان و بعضاً دانشجویان با آن مواجه هستند. بسیاری از خانواده‌ها و حتی روانشناسان بر این موضوع صحه می‌گذارند که راز موفقیت در زندگی این‌است‌که بتوانیم در یک فوران توانمندی قرار گرفته و همه استعدادهای ما به مرحله ظهور برسد؛ اما آیا همه انسان‌هایی که بر روی کره زمین زندگی می‌کنند درطول زندگی‌شان می‌توانند، استعدادهای خود را محقق نمایند؟ آیا تحقق استعدادها به معنای رسیدن به موفقیت است و اساساً فلسفه زندگی بر چه اساسی بنا شده است؟ وقتی در زندگی بشری این‌همه تفاوت به معنای ساختارهای اقتصادی و طبقاتی وجود دارد‌، چگونه می‌توان مقوله‌ی استعداد و توانمندی و بالا آوردن شکوفایی یک فرد را به‌سادگی جشن گرفت؟ آیا مدرسه‌ها می‌توانند در تحقق چنین شرایطی موفق باشند؟ درحال‌حاضر چه مدرسه‌ها و چه مراکز آموزشی خصوصی در یک رقابت و ستیز نابرابر تلاش می‌کنند تا دانش‌آموزان و والدین آن‌ها را ترغیب نمایند که با ورود به مدرسه‌، راه رسیدن به موفقیت را برای خود پیدا کنند؛ اما شاید باید به این موضوع توجه کرد که جوهره حرکت در هر انسانی برای ایجاد تغییر وجود دارد و فقط کافی است ما این جوهره‌ها را شناسایی نماییم. شاید بهترین فردی که می‌تواند به ما در موفقیت کمک نماید خود فرد باشد. درواقع معرفی فرد به خود موضوعی‌ست که می‌تواند بسیاری از چالش‌ها را پاسخ گوید؛ اما چگونه فرد می‌تواند در برابر خود قرار گیرد؟ این آن چیزی‌ست که شاید با نگاه لکانی زمانی‌ست که فرد برای اولین‌بار جلوی آینه می‌ایستد و پس‌ازآن وقتی جلوی آینه به‌صورت بارها این روند را تکرار می‌کند با خود فکر می‌کند که او کیست و چگونه می‌تواند در زندگی راهی را بپیماید. برای من پاسخ به این سؤالات چندان ساده نیست؛ اما یک تجربه‌ای از دوران کودکی‌ام باعث شد تا معنای تفاوت برای من پررنگ‌تر شود و آن داستان پسرعمه من است که به‌شکل جنون‌آمیزی از خونسردی و خیالی آسوده بهره‌مند‌ است. پدر او می‌گوید: «من هر‌بار که داوود را می‌بینم با خود فکر می‌کنم که چگونه یک فرد می‌تواند تا این حد بدون استرس در زندگی خود رها و بدون دغدغه زندگی کند». داستان خاصی که در تجربه همزیستی با او برای من پیش آمد مربوط می‌شود به‌روزی که او تصمیم گرفت یک تن ماهی را گرم نماید. او برای این کار تن ماهی را مستقیم بر روی اجاق‌گاز قرار داد و بعدازآن به‌همراه من برای تماشای تلویزیون به اتاق دیگر رفت. وقتی‌که ما مشغول تماشای تلویزیون شدیم، هر دو فراموش کردیم که تن ماهی بر روی اجاق است و بعد از مدتی صدای انفجار وحشتناکی از آشپزخانه به گوش رسید. پدر داوود با شنیدن صدا، سراسیمه از اتاق دیگر به سمت ما آمد و گفت چه خبر شده است و پسرعمه خونسرد و آسان‌گیر من با نگاهی همراه با لبخند با پدرش گفت: «به‌نظرم می‌آید که تن ماهی منفجر شد!» و وقتی به آشپزخانه رفتیم با صحنه وحشتناکی از پخش‌وپلا شدن تکه‌های تن ماهی به سقف و درودیوار آشپزخانه روبه‌رو شدیم. این تجربه اگرچه پدر و مادر داوود را ناراحت کرد اما برای من یک درس بزرگ را به همراه داشت و آن اینکه ما نباید از خونسرد بودن در مواقع بحرانی غافل شویم. راستش بعدازاین جریان من به زندگی مرغابی‌ها توجه کردم. مرغابی وقتی‌که روی آب راه می‌رود به‌نظر نمی‌رسد که در زیر آب چه دست و پایی می‌زند؛ اما او با سرعت در حال دست‌وپا زدن است و تلاش می‌کند تا حرکت کند؛ اما در روی آب آنچه دیده می‌شود، خونسردی و آرامشی‌ست که در او پدیدار است. به‌نظر می‌رسد که داوود از یک ویژگی خاص بهره‌مند بود و آن اینکه توانسته بود در برابر مصائب زندگی‌اش در برابر خود قرار گیرد و در آینه خود، هر راه را بدون دغدغه و تشویش طی نماید. طی‌کردن راه‌های زندگی یکی از رموز موفقیت است. درواقع برای اینکه بتوانیم در مسیر خلاق شدن خود حرکت کنیم باید بتوانیم پله‌های زندگی را یک‌به‌یک بپیماییم. این پله‌ها الزاماً روندهای یکسان و هم‌ساز و همراه با ما نیست و چه‌بسا که بعضی‌اوقات در عبور از این پله‌ها با صخره‌های بسیار سختی مواجه می‌شویم که فرد باید بتواند از آن‌ها نیز عبور نماید. حال اینجا ممکن است این سؤال مطرح شود که آیا یک فرد نابغه از مردم عادی بالاتر است؟ به‌نظر می‌رسد که آن چیزی که باعث تفاوت یک نابغه از سایرین می‌شود برچسب‌هایی است که جامعه بر آن‌ها می‌زند و به آن‌ها این امکان را می‌دهد که از منابع جامعه بیشتر استفاده کنند. اگر این امکان وجود داشت که شهروندان عادی بتوانند از منابع جامعه به‌مثابه نابغه‌ها استفاده کنند شاید ما با یک تحول اساسی‌تر روبه‌رو می‌شدیم. اینکه افراد نمی‌توانند همه از منابع جامعه بهره‌مند شوند خود موضوع مهمی‌ست. بهره‌مندی مشاغل مختلف از منابع جامعه می‌تواند دراین‌زمینه بسیار حائزاهمیت باشد؛ البته کسی در اینکه «ادیسون» یا «اینشتاین» یا «لئوناردو داوینچی» افرادی نابغه و متفاوتی بودند، شکی ندارد؛ اما آنچه باید به آن توجه کرد این‌است‌که آن‌ها در چه جو و شرایطی توانستند به چنین موقعیتی دست یابند و آیا این موقعیت برای افرادی عادی جامعه وجود دارد؟ تا چه حد ما می‌توانیم تشخیص دهیم که در جامعه افرادی در حد یک نابغه زندگی می‌کنند اما ما آن‌ها را نمی‌شناسیم. این ندانستن و نشناختن آن‌ها می‌تواند کار را سخت نماید. طبقه‌بندی افراد براساس ژنتیک یا توجه کردن براساس شاخص‌های نبوغ و استعداد می‌تواند در خود جنبه‌های از بی‌انصافی را به‌همراه داشته باشد. این درست مثل این‌است‌که ما افراد را براساس نژاد یا رنگ پوست از همدیگر تفکیک کنیم. شاید زمان آن رسیده است که در روی شناخت مفهوم نابغه کمی تردید نماییم و این مفهوم را با معناهای جدید آن بیاموزیم. اگر دوباره به دوران کودکی خود برگردم مادرم را به‌یاد می‌آورم که همواره یک زن عادی خانه‌دار اما کدبانو بود. او همواره تلاش می‌کرد تا در تربیت فرزندان و خانه‌داری کارهای خود را به بهترین شکل انجام دهد. ازآنجایی‌که پدر من متولد دماوند بود ما همواره مهمان‌های زیادی از شهر دماوند داشتیم. گاهی‌اوقات بیش از پنجاه‌نفر در یک یا دو روز کامل یعنی از صبح تا شب مهمان ما بودند و آن‌ها صبحانه و نهار و شام را در خانه ما صرف می‌کردند. جالب اینکه هنوز در خانه مادری من دیگ‌ها و ظروف بسیار بزرگ که در آن‌ها غذا برای تعداد زیادی پخته می‌شد، وجود دارد. من امروز به این موضوع فکر می‌کنم که چند درصد از زنان و مردان جوان عصر اینترنت و اطلاعات می‌توانند، پنجاه یا هفتاد یا هشتاد‌نفر را در یک‌روز مورد پذیرایی قرار دهند؟ واقعیت این‌است‌که توانمندی بسیاری از افراد عادی جامعه بعضاً دیده نمی‌شود. مادر اگرچه تلاش می‌کرد که همواره کارها را به بهترین شیوه انجام دهد؛ اما هیچ‌گونه بروز بیرونی درخصوص انجام کارهایش نداشت؛ اما امروز که من به آن‌ها نگاه می‌کنم با خود متعجب می‌شوم و در این حیرت و تعجب باقی می‌مانم که چگونه می‌شود این تعداد افراد را با کمترین دغدغه و آرامش پذیرایی کرد و همه‌چیز به بهترین شکل صورت پذیرد. بر‌این‌اساس شاید امروز بتوانیم معنای نابغه بودن را این‌گونه تعریف کنیم: «فردی که می‌تواند با میزان مصرف آب کم دوش بگیرد یا بتواند وقتی‌که در خیابان‌ها عبور می‌کند فکری به حال کمتر استفاده کردن از اتومبیل‌ها بیفتد یا اینکه به این فکر کند که چگونه می‌توانیم جنگل‌های آمازون یا دریاچه ارومیه را نجات دهیم؟» بنابراین هر فردی که با هر تلاشی درراستای تحقق یک موقعیت حرکت می‌کند را شاید بتوان به‌نوعی نابغه دانست؛ اما درنهایت باید به این موضوع توجه کرد که موفقیت چیزی نیست که در زندگی افراد در قالب یک فرمول مشخص تعریف شود. حتی اساساً نمی‌توان گفت یک فردی که به‌عنوان یک فرد مشهور شناخته می‌شود الزاماً در خود احساس رضایت از زندگی را دارد و می‌توان او را یک فرد موفق دانست و چه‌بسا افراد مشهوری که در زندگی خودکشی می‌کنند و راه رفته خود را زیر سؤال می‌برند. دراین‌صورت باید با این تردید خود را مواجهه سازیم که تعریف و تعبیر زندگی و راز موفقیت در چیست؟ شاید بتوان حرکت هر انسان عادی را در یک وضعیت خاص مدنظر قرار داد؛ یعنی زمانی که فرد می‌تواند کاری را با اراده خود انجام دهد. نبوغ را می‌توان شاید لحظه‌ای دانست که در آن اشتیاق از تخیل درونی را مدنظر قرار می‌دهد؛ یعنی زمانی که من می‌توانم عقل خود را از همه جنبه‌های بیرونی رها نموده و با یک آرامش به سمت تغییرات حرکت کنم. ما باید بتوانیم در این گردباد و هیاهوی زندگی در مسیری مبتنی‌بر اراده خود برای ساختن راهی نو حرکت کنیم؛ بنابراین اگر فرد بتواند در خود به یک پیوستاری دست یابد در آن صورت می‌تواند آن چیزی که در درونش در جریان است را در دنیای بیرون منعکس نماید. یک نقاش کسی‌ست که می‌تواند صادقانه همه آن چیزی را که در وجودش است باتوجه‌به جهان بیرون بر روی بوم نقاشی‌، عینی نماید‌. این بازتابی از زندگی است. درواقع هر فرد می‌تواند شعور خلاق خود را در برون سازی خود به نمایش بگذارد؛ بنابراین این نیاز به یک آگاهی عمیق درونی دارد. آگاهی که از خود فرد آغاز می‌شود. فردی‌که می‌تواند در این مسیر حرکت کند همه‌چیز را در آرامش دچار تغییر و تحول می‌کند و درست مثل همان مرغابی که بر روی آب با آرامش اما پرتلاطم حرکت می‌کند می‌تواند جهانی نو را بیافریند.
مهرداد ناظری *عضو هیئت‌علمی دانشگاه آزاد و مدیر گروه جامعه‌شناسی ادبیات انجمن جامعه‌شناسی ایران

ارسال دیدگاه شما

بالای صفحه