کد خبر:
292468
| تاریخ مخابره:
۱۴۰۱ سه شنبه ۲۴ آبان -
06:41
«قتل ناموسی»؛ پدیدهای که منحصر به خاورمیانه نیست
پنهانسازیِ دلایل زنکُشی در جوامع غربی
«جولی بیندل»؛ روزنامهنگار، نویسنده و فعال فمینیست؛ مؤلف کتاب «فمینیسم برای زنان: راه واقعی رهایی» که در می 2021 منتشر شد؛ نگاهی دارد به پدیده «زنکشی» با برچسب «قتل ناموسی» که بهتاریخِ 21 اکتبر 2022 در Al Jazeera منتشر شده است.
فمینیستها و فعالان حقوق بشر مدتهاست که نسبت به استفاده از اصطلاح «قتل ناموسی» برای توصیف قتل زنانیکه توسط مردان و ظاهراً با انگیزه مقابله با رفتاری که آنرا شرمآور خوانده؛ یا عامل «بیحرمتی» به خود و خانوادهشان دانستهاند، انتقاد کردهاند. طبق تبلیغات یکسویه و پروپاگاندای رسانهای؛ این اصطلاح را عمدتاً مورداستفاده در جوامع مذهبی، سنتی و مردسالار؛ و البته متعلق به جوامع غیرسفیدپوست و کشورهای غیرغربی میدانند؛ درحالیکه چنین جرائمی نهتنها مختص به جغرافیایی خاص نبوده و نیست؛ بلکه اصطلاح «قتل ناموسی» نیز رواجی فراتر از مرزهای معین دارد. قدر مسلم؛ در قتل، هرگز «افتخار» (در اصطلاحِ Honor Killing که به قتل ناموسی ترجمه میشود، کلمه Honor بهمعنای افتخار بوده و اشارهای ضمنی به انجام جنایتی برای بازگرداندن شرافت خانواده بوده که بهزعم مرتکبان و مروجان آن؛ عملی شجاعانه و افتخارآمیز است) وجود ندارد و بسیاری از این قتلها در بافتها و جوامع سکولار و سفیدپوست غربی نیز رخ میدهد؛ گرچه واضح است که بسته به عاملان این قتلها، بهگونهای متفاوت به آنها نگاه و برچسبگذاری میشود؛ مثلاً وقتی مردان سفیدپوستِ غربی، زنان را میکشند، اغلب ادعا میکنند اینکار را بهدلیل «حسادت» انجام دادهاند؛ اما وقتی مردان در آسیا یا خاورمیانه مرتکب چنین جنایاتی میشوند، گفته میشود که برای حفظ «عزت» خانواده و جامعه است! سازمان ملل تخمین میزند که سالانه حدود 5000 زن در جرائم مربوط به آنچه «ناموسی» اطلاق میشود، کشته شده؛ و بیشتر قربانیان این آمار نیز از آسیا و خاورمیانهاند. بااینحال، بررسیِ دقیقتر نشان میدهد که بسیاری قتلها -اغلب در غرب- که بهعنوان «انواع دیگر» طبقهبندی میشوند نیز با این برچسب، مطابقت دارند. بههمیندلیل است که بسیاری از گروههای فمینیستی که درمورد اینموضوع کمپین بهراه میاندازند، معتقدند تعداد واقعیِ قربانیان، بسیاربیشتر است: نزدیک به 20000نفر در سراسر جهان! عامل دیگر ماهیت پنهان برخی از این قتلها ایناستکه میتوان آنها را بهعنوان «خودکشی» یا «ناپدیدشدن» در پروندهها رد کرد. عاملان اینگونه جنایات در همهجا اغلب، زنان و دخترانی را که بهاینعنوان میکُشند، «مقصر» دانسته و معتقدند که سزاوار این تقاص خشونتبار بودهاند: آنها مُردند؛ زیرا مطیع و گوشبهفرمان نبودند! یک بخش بینامونشان در قبرستان سلیمانیه در منطقه کردستان شمال عراق وجود دارد که چندین قربانیِ قتلهای پدرسالارانه در آنجا دفن شدهاند؛ البته چون مقتول را «ننگِ خود» میدانند، بهراحتی از آن صحبت نمیکنند. در سال 1990، نهاد Justice for Women را در بریتانیا تأسیس کردم؛ تا برای تبیین رفتار عادلانه و برابر با زنانیکه در سیستم عدالت کیفری؛ چه بهعنوان قربانی یا متهم در پروندههای مربوط به خشونت مردان، فعالیت دارند، مبارزه کنیم. واقعیت اینکه در انگلستان، هر سهروز یک زن بهدست شریک مرد سابق یا فعلیِ خود کُشته میشود. دادههای اتحادیه اروپا نشان میدهد که در سال 2020، تعداد 400مورد زنکشی در لهستان، 117مورد در آلمان، 102مورد در ایتالیا و 99مورد در مجارستان رخ داده است. تأسفبارتر ایناستکه: قانون تاحدزیادی با این مردان، باملاحظهتر از زنانیکه برای نجات جان خود مبارزه میکنند، رفتار میکند! در روند ایناقدام، خیلیزود برایم آشکار شد انگیزههایی که مردانِ مرتکب این جرائم، درصحبتبا پلیس یا طی جلسات دادگاهها به آنها اذعان دارند، شبیهِ انگیزههاییست که در موارد «قتلهای ناموسی» میشنویم؛ مثلاً اخیراً در بریتانیا، مردانیکه شریک زن خود را کشتهاند، اغلب در دفاعازخود و جنایتی که مرتکب شدهاند، به جمله «همسرم (شریکم/ دوستم/ نامزدم و ...) مرا تحریک کرد» استناد کردهاند بهایننیت که طی روند دادرسی موردِقبول دادگاه واقع شود و اتهام «قتل عمد» را به «قتل غیرعمد» تقلیل دهند. آنها میگفتند که قربانی، آنها را با ایجاد روابط جدید یا زیرسؤالبردن مردانگیشان تحقیر و بیآبرو کرده است! در سال 2008، این دفاع پس از برگزاریِ کمپینهای مداوم فمینیستها، از اساسنامه قانون حذف شد. شخصاً موردی را در سال 1991 بهخاطر میآورم که «جوزف مکگریل»؛ همسرش (ماریون کندی) را با ضربات لگد، بهقتل رساند. آنها سابقه 10سال زندگی مشترک داشتند. «ماریون کندی» به قرصهای خوابآور و الکل معتاد بود؛ که تاحدی بهدلیل زندگی توأم با استرسی بود که همسرش با تهدیدها و سوءاستفادهها ساخته بود. دلیل اقدام به جنایت (و وقوع آن) اینبودکه وقتی «جوزف» به خانه آمده بود، «ماریون» مست بود. قاضی (اولیور پاپلول) نیز سنگتمام گذاشت و قبل از محکومکردن «مکگریل» به تنها دوسال حبس تعلیقی! گفته بود: «آن زن، قصد داشت که صبر یک قدیس را امتحان کند!» یکدههبعد، «لس هیومز»؛ وکیل ساکن در شمال انگلستان، بهدلیل قتل «الیزابت دیویس»، زمانیکه متوجه شد او (همسرش) قصد جدایی و ایجاد رابطهای مجدد را دارد به گذراندنِ هفتسال زندان محکوم شد؛ آنهم درحالیکه چنان خشونتبار با چاقو به زن نگونبخت ضربه وارد آورده بود که در بعضیجاها چاقو از بدنش عبور کرده بود! «الیزابت دیویس» هنگام فوت 36ساله؛ و 15سال بود که با «هیومز» ازدواج کرده بود. او منشی شرکت حقوقیِ همسرش نیز بود. این زوج، چهار فرزند داشتند. زمانیکه مردانِ مرتکب جنایات ناموسی، میتوانستند دادگاه را متقاعد کنند که آبروی آنها تضییع شده است، عمدتاً از لفظ «تحریک» بهعنوان دفاع استفاده میشد؛ مثلاً مدعی بودند که همسرشان مدام نق میزد که «چرا زبالهها را بیرون نبرده!» یا «با مردان دیگر میخندید تا حسادتم را برانگیزد!» و ... اینکه چنین مردانی با ادعاهایی مشابه که رفتار یا گفتار زنی باعث «کسرشأن» و «غرور مردانه» آنها بوده؛ اغلب مورد همدردیِ دادگاه قرار میگیرند، نشان میدهد که «تحقیرِ یک مرد» همیشه توسط قضات و هیئتمنصفه بدتر از ترساندن یک زن ازطریق خشونت جسمی و جنسی و خانوادگی و قتل، تلقی میشود. این نگرش، پایه در این تصور دیرینه دارد که «زنان متأهل» جزو متعلقات خانه و مایملک مرداناند؛ حتی در جوامع غربی که آزادیهای خانوادگیِ در آن بهشدت تبلیغ میشود. درواقع، ریشههای دفاع تحریکآمیز در بریتانیا را میتوان حداقل در قرن هفدهم نیز ردیابی کرد. تا سال 1981، مردانیکه شریک زندگی خود را میکُشتند؛ چنانچه زن، خانواده را با انجام خیانت «بیآبرو» میکرد، میتوانستند در «ایتالیا» احکام ملایمتری دریافت کنند! تحقیقاتی که سال 2021 توسط «مرکز زنان» مستقر در بریتانیا منتشر شد، نشان داده: باوجوداینکه «تحریک» دیگر دفاع قانونی در بریتانیا نیست؛ اما مردانیکه شریک زن خود را میکُشند، اغلب آزادانه راه میروند؛ درحالیکه زنانیکه مردان را برای دفاعازخود میکشند، به «قتل» محکوم میشوند. یکی از نمونههایِ آن، مورد «داون رودز» است که در سال 2016 توسط شوهرش (رابرت) که سابقه تقریباً 20سال زندگی مشترک داشتند، کشته شد. «رابرت» متوجه شده بود که «داون» با یکی از همکارانش رابطهای نزدیک دارد. «داون» نیز بهنوبهخود متوجه شده بود «رابرت» درگیر رابطهای موازیست. جسد «داون» را درحالی یافتند که گلویش آنقدر بریده شده بود که میشد گفت سرش را رسماً بریدهاند. «رابرت» ادعا کرد در دفاعازخود چنین عملی را مرتکب شده است. کارشناسان پزشکی قانونی به هیئتمنصفه گفتند؛ جراحت وارده به «داون» از زاویهایست که نمیتوان آنرا ناشی از دفع یک حمله تهاجمی عنوان کرد؛ بااینحال، هیئتمنصفه «رابرت» را در قتلِ عمد «بیگناه» تشخیص داد! فارغ از تمام شباهتها و تفاوتهایی که برای جنایات یادشده و مواردی ازایندست میتوان ردیف کرد، تمرکز باید روی «زنکشی» باشد؛ یعنی اقدامی که در آن، مردی یک زن یا دختر را میکشد. اینشکل خشونت مرگبار مردانه در تمام جوامع و فرهنگهای روی کره زمین رخ میدهد؛ و البته در هیچجا نیز قابلقبول نیست.
مصطفی رفعت