آخرین خبرها
خبرهای پربیننده
آب را از جوی کی باشد گریز ...
کد خبر: 292815 | تاریخ مخابره: ۱۴۰۱ شنبه ۱ بهمن - 06:48

آیا همه از «مرگ» می‌ترسند؟

آب را از جوی کی باشد گریز ...

بدون شک یکی از موضوعات اصلی زندگی هر فرد، مواجهه با مقوله مرگ است. اززمانی‌که انسان به مرحله‌ تشخیص و تفکر و ادراک می‌رسد به این موضوع فکر می‌کند که روزی باید این جهان را ترک کند. طبیعتاً وقتی‌که انسان هرروز صبح به‌حسب تجربه و عادت و تکرار از خواب بیدار می‌شود و به کارهای روزمره می‌پردازد، نوعی چسبندگی و عادت به زندگی روزمره را پیدا می‌کند. پس طبیعی‌ست‌که دور شدن از این تجربه‌ تکرارشونده هرروزی کار چندان ساده‌ای نیست. درهرحال باید بپذیریم که مرگ جزو موضوعاتی‌ست که هر انسانی در زندگی روزی با آن مواجه می‌شود؛ اما مسئله‌ اساسی، مردن انسان‌ها نیست. آنچه پیش‌ِروی هر فرد قرار دارد، مسئله‌ مواجهه‌ با آن در زندگی عادی‌ست. این فرایند گاهی‌اوقات تا حدی ترسناک می‌شود که زندگی عادی افراد را با مخاطرات جدی مواجه می‌سازد و چه‌بسا افرادی‌که ترجیح می‌دهند با خودکشی مرگ زودتر خود را محقق نمایند. در حقیقت آنچه لازم است در فرایند آموزشی خانواده‌ها و مدارس به بچه‌ها آموزش داده شود، مسئله‌ مواجهه با مرگ در زندگی است. اینکه مرگ پدیده خوشایندی نیست و می‌تواند همه‌ موجودیت انسان را به پایان برساند، موضوعی‌ست که نمی‌توان از کنار آن ساده گذشت. درهرحال مرگ برای بسیاری یک تابو است و همین تابو بودن آن باعث می‌شود که فرد اضطراب را در خود داشته باشد. درواقع ناشناخته بودن شرایط مرگ و حتی تحقق شرایط بعدازآن باعث می‌شود که انسان‌ها با مسائل زیادی مواجه شوند. گاهی این مسئله «ترس از مرگ» باعث ایجاد نوعی از فوبیا به‌نام thanatophobia می‌شود که از کلمه یونانی thanatos گرفته شده که نام خدای مرگ و فوبوس (phobos) به‌معنای ترس است. مقوله‌ اضطراب مرگ گاهی‌اوقات باعث ایجاد اختلالات شدید روانی و عملکردی در انسان‌ها می‌شود. «تاناتو فوبیا» یکی از موضوعات بسیاری مهمی‌ست که برای اولین‌بار «فروید» درخصوص آن سخنان بسیاری را مطرح کرد. «فروید» بر این باور است که ما واقعاً نمی‌توانیم مرگ را به‌عنوان یک رویداد واقعی باور کنیم؛ بنابراین هر ترس مرتبط با مرگ یکی از آسیب‌هایی‌ست که از دوران کودکی بر روان انسان وارد می‌شود؛ اما آنچه حائز‌اهمیت است، اینکه فرهنگ هر جامعه نیز در پذیرش یا عدم پذیرش آن مؤثر است. مثلاً در فرهنگ ایرانی نوع نگرش و اعتقاد به زندگی و اعتقاد داشتن به جهان پس‌از‌مرگ باعث می‌شود که پذیرش مرگ آسان باشد. درواقع در قالب قیاس بین افرادی‌که اعتقادات مذهبی دارند با کسانی‌که این اعتقادات را ندارند، افراد دسته اول راحت‌تر با مقوله‌ مرگ کنار می‌آیند؛ چراکه در نگاه دینی، جهان مزرعه آخرت است. درواقع ما در این‌دنیا آمده‌ایم تا با گرایش به خوبی‌ها راه خود را برای زندگی بهتر در دنیای دیگر فراهم نماییم؛ اما «ارنست بکر»؛ انسان‌شناس در‌این‌خصوص نظریات قابل‌تأملی را ارائه می‌دهد. او معتقد است که: «اضطراب مرگ به‌طور طبیعی برای همه افرادی‌که فکر مرگ و مردن را غیرقابل‌قبول می‌دانند، به‌وجود می‌آید؛ به‌همین‌دلیل او استدلال می‌کند که هر‌کاری که همه انجام می‌دهند، اهدافی که تعیین می‌کنیم، علایق و سرگرمی‌هایمان و فعالیت‌هایی که در آن شرکت می‌کنیم در اصل، یک استراتژی مقابله است». این‌ها چیزهایی هستند که ما روی ‌آن‌ها تمرکز می‌کنیم تا نیازی به آن نداشته باشیم و نگران نهایی مرگ خودمان نباشیم. درواقع انسان‌ها به شیوه‌های گوناگون تلاش می‌کنند تا از یادآوری آن در زندگی عادی دوری گزینند. هر اقدامی که انسان انجام می‌دهد، نوعی مواجهه و مقابله با مرگ را می‌تواند در خود داشته باشد. مثلاً اینکه فرد تلاش می‌کند از زندگی خود در لحظه‌ اکنون لذت ببرد یا به چیزهای کوچک دل‌خوش شود. همه این‌ها وسیله‌ای‌ست برای اینکه از آن اضطراب اساسی مرگ کاسته شود؛ اما واقعیت این‌است‌که برای همگان چنین چیزی محقق نمی‌شود و بعضاً با معضلات فراوانی روبه‌رو می‌شود. اگر با یک نگاه اگزیستانسیالیستی به موضوع مرگ نگاه شود در‌آن‌صورت شاید بتوان گفت که انسان باید بتواند در برابر مرگ ایستادگی نماید. «ملاله یوسف‌زَی» در‌این‌خصوص اشاره جالبی دارد. او می‌گوید: «به‌نظر من همه می‌دانند که روزی خواهند مرد. احساس من این بود که هیچ‌کس نمی‌تواند جلوی مرگ را بگیرد. فرقی نمی‌کند این مرگ از ریشه در اثر اقدامات طالبان باشد یا از سرطان، من باید کاری را که می‌خواهم انجام دهم». اینکه انسانی به این نتیجه برسد که باید کاری را که دوست دارد انجام دهد شاید یک‌راهی برای مواجهه با مرگ باشد. درهرحال زندگی کردن، مقوله‌ای‌ست که متفاوت از مرگ است هرچندکه مرگ در پایان زندگی در‌مواجهه‌با تداوم آن ایستادگی می‌کند. «جف وندرمیر» در‌این‌خصوص می‌گوید: «می‌توانید زمان خود را با نگرانی در‌مورد مرگی که ممکن است رخ ندهد، تلف کنید یا روی آنچه برای شما باقی مانده است، تمرکز کنید»؛ بنابراین همه این‌ها نشان می‌دهد که نوع مواجهه با این مسئله موضوع بسیار مهمی‌ست. شاید در اینجا لازم باشد به مقوله‌ عشق توجه شود. علی‌الاصول انسان‌هایی که معنای عشق را درک می‌کنند، کمتر از مرگ می‌ترسند. درواقع در اندیشه‌ بسیاری از افراد مرگ نمی‌تواند مانعی برای فهم و عمیق زیستن یا تجربه‌ عاشقانه‌ حرکت کردن در زندگی باشد؛ اما نکته‌ای که ازنظر فلسفی باید به آن توجه کرد، این‌است‌که نوع نگاه به‌معنای مرگ را می‌توان در ابعاد گوناگون بررسی کرد. یک معنای مرگ همان کلمه‌ مرگ (death) است که در زمان مؤید اتفاق خواهد افتاد. پدیده دیگر پدیده پس از مرگ است (after death) که درخصوص‌آن چندان نمی‌توان نظر داد؛ به‌دلیل آن‌که کسی نمی‌تواند این تجربه معنوی را به‌سادگی بیان نماید و سوم تجربه نزدیک به مرگ (near death) است که این نیز موضوع بسیار مهمی‌ست؛ اما آن چیزی که به آن dying (مردن در عین زیستن و زیستن در عین مردن) می‌گویند؛ یعنی اینکه انسان پی ببرد اززمانی‌که نطفه‌اش بسته می‌شود در هر‌زمان توأمان هم دارد زندگی می‌کند و هم به مرگش ادامه می‌دهد. در‌این‌خصوص این دیدگاه‌ها را «مصطفی ملکیان» به‌خوبی بیان می‌نماید. «ملکیان» اعتقاد دارد که مرگ دو وجه بیرونی objective و درونی subjective دارد. مرگ بیرونی هنگامی رخ می‌دهد که زندگی این جهانی من پایان یافته است؛ اما وقتی از مرگ درونی صحبت می‌شود مراد حضور مرگ در ذهن و ضمیر انسان دارد. آن چیزی که باعث می‌شود انسان دچار آشفتگی شود، معنای مرگ در ذهن و ضمیر هر فرد است؛ اما واقعیت این‌است‌که عرفا و شعرای نامی ما مسئله مرگ را به‌گونه‌ای دیگر لحاظ کرده‌اند. مثلاً مولانا می‌گوید:
از جمادی مردم و نامی شدم/ وز نما مردم به حیوان برزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم/ پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حمله دیگر بمیرم از بشر/ تا بر آرم از ملائک پر و سر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو/ کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم/ آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون/ گویدم که انا الیه راجعون
مرگ دان آنک اتفاق امت ‌است/ کاب حیوانی نهان در ظلمت است
همچو نیلوفر برو زین طرف جو/ همچو مستسقی حریص و مرگ‌جو
مرگ او آب است و او جویای آب/ می‌خورد والله اعلم بالصواب
ای فسرده عاشق ننگین نمد/ کو ز بیم جان ز جانان می‌رمد
سوی تیغ عشقش ای ننگ زنان/ صد هزاران جان نگر دستک‌زنان
جوی دیدی کوزه اندر جوی ریز/ آب را از جوی کی باشد گریز
آب کوزه چون در آب جو شود/ محو گردد در وی و جو او شود
وصف او فانی شد و ذاتش بقا/ زین سپس نه کم شود نه بدلقا
خویش را بر نخل او آویختم/ عذر آن را که ازو بگریختم
در این شعر مولانا به‌خوبی نشان می‌دهد که مسئله مرگ باعث دگردیسی و جابه‌جایی انسان از یک وضع به وضع دیگر می‌شود. بر‌این‌مبنا در یک نگاه عشق‌محور و کسانی که اعتقاد به سیر تحول انسان فراتر از جهان مادی را دارند، مسئله‌ مرگ چندان نگران‌کننده به‌نظر نمی‌آید. باید بپذیریم که درهرحال مسئله مرگ یکی از دغدغه‌ها و معماهای اساسی ذهن هر فرد است که می‌توان با آن با اشکال گوناگونی مواجه شد. مولانا در جایی می‌گوید:
مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست/ پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست
پیش ترک آیینه را خوش رنگی‌ است/ پیش زنگی آینه هم زنگی است
آنک می‌ترسی ز مرگ اندر فرار/ آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار
روی زشت تست نه رخسار مرگ/ جان تو همچون درخت و مرگ برگ
از تو رسته است ار نکوی ار بد است/ ناخوش و خوش هر ضمیرت از خودست
گر بخاری خسته‌ای خود کشته‌ای/ ور حریر و قزدری خود رشته‌ای
دانک نبود فعل همرنگ جزا/ هیچ خدمت نیست همرنگ عطا
مزد مزدوران نمی‌ماند به‌کار/ کان عرض وین جوهرست و پایدار
آن همه سختی و زور است و عرق/ وین همه سیم است و زر است و طبق
گر ترا آید ز جایی تهمتی/ کرد مظلومت دعا در محنتی
تو همی‌گویی که من آزاده‌ام/ بر کسی من تهمتی ننهاده‌ام
تو گناهی کرده‌ای شکل دگر/ دانه کشتی دانه کی ماند به بر
او زنا کرد و جزا صد چوب بود/ گوید او من کی زدم کس را بعود
نه جزای آن زنا بود این بلا/ چوب کی ماند زنا را در خلأ
مار کی ماند عصا را ای کلیم/ درد کی ماند دوا را ای حکیم
در حقیقت نوع نگرش مولانا به مرگ بسیار متفاوت است. به‌هرحال اگر بپذیریم که انسان تنها موجودی‌ست که از مرگ خود، آگاه است، همین موضوع باعث می‌شود که نوع زندگی او متفاوت باشد. از‌‌طرف‌دیگر؛ باید بپذیریم که مسئله‌ جاودانگی و اعتقاد به جاودانه‌شدن موضوعی‌ست که در روح و درون انسان جاری و ساری‌ست؛ بنابراین فهم مسئله‌ مرگ، خود موضوع مهمی‌ست که باید تلاش کرد آن‌را از درون و با معنای حقیقی‌اش درک کرد. حافظ تلاش می‌کند نوع دیگری به موضوعات نگاه کند. او در شعری می‌گوید:
در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد/ عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه‌ای کرد رُخَت دید مَلَک عشق نداشت/ عینِ آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد/ برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگَهِ راز/ دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند/ دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد
جانِ عِلْوی هوسِ چاهِ زنخدان تو داشت/ دست در حلقه آن زلفِ خَم اندر خَم زد
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت/ که قلم بر سرِ اسبابِ دلِ خُرَّم زد
در واقع نگاه او این‌است‌که ما باید معنای عمیق عشق را درک کنیم. با درک معنای عمیق عشق شاید نوع نگرش ما نسبت به مرگ نیز بسیار متفاوت باشد. خیام تلاش می‌کند نوع نگرش به مرگ را برحسب تجربه زیستن در حال پیوند زند. در فیلم «جهان با من برقص» که سروش صحت آن را به زیبایی ساخته است، نشان می‌دهد چگونه هیچ‌کس نمی‌تواند زمان مرگ خود را پیش‌بینی نماید. بر‌این‌اساس لازم است در حال زیستن را محور قرار دهیم. ما فهم کاملی از حقیقت حاکم بر کل هستی نداریم؛ اما می‌توانیم از زندگی در لحظه حال لذت ببریم. باید بپذیریم که ترس از مرگ یا اضطراب ناشی از آن نمی‌تواند مقوله مرگ را از زندگی حذف نماید؛ اما بشر همواره با چهره ناشناخته مرگ روبرو می‌شود و با آن می‌جنگد و به راه‌های عبور از آن فکر می‌کند. شاید همین مسئله است که مسئله رسیدن به جاودانگی را برای آینده بشر بیشتر از هر‌زمان‌دیگر به‌صورت یک مطلوبیت در آورده است؛ اما درهرحال در نگاه عشق‌محور انسان می‌تواند با مرگ مواجهه‌ مسالمت‌آمیزی داشته باشد و حتی مرگ را نیز در بازی سرنوشت، شکست دهد.
*جامعه‌شناس و استاد دانشگاه /مهرداد ناظری

 

ارسال دیدگاه شما

بالای صفحه