آخرین خبرها
خبرهای پربیننده
فرهیخته‌ای از دل هامون سیستان
کد خبر: 333401 | تاریخ مخابره: 1402 دوشنبه 5 تير - 06:56

گفت‌وگو با دکتر عبدالحسین فرزاد؛ نویسنده، شاعر، مترجم، منتقد، پژوهشگر و استاد دانشگاه (بخش نخست)

فرهیخته‌ای از دل هامون سیستان

دکتر عبدالحسین فرزاد؛ زاده فروردین‌ماه 1329 در سیستان ایران، نویسنده، شاعر، مترجم، منتقد، پژوهشگر و عضو هیئت‌علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی‌ست که در کارنامه درخشان خود آثار متعددی را به‌ثبت رسانده است. فعالیت‌های علمی ادبی او در وجوه مختلف نویسندگی، شاعری، ترجمه، نقد، پژوهش و تدریس دسته‌بندی می‌شوند. تخصص وی بیشتر درزمینه نقد ادبی، ادبیات تطبیقی و ترجمه است که در ترجمه از زبان عربی نیز بیشتر آثار نویسندگان و شاعران سرزمین‌های عربی را انتخاب می‌کند؛ ازجمله اشعار غاده السمان شاعر و رمان‌نویس، نزار قبانی، آدونیس (علی احمد سعید اسبر)، طه حسین، عبدالوهاب البیاتی، بدر شاکر سیاب و... او دکترای زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران دارد و از محضر استادانی چون عبدالحسین زرین‌کوب، سید جعفر شهیدی، محسن ابوالقاسمی، جعفر شعار، محمدجواد مشکور، احمد تفضلی و... دانش ‌آموخته است و خود نیز در پژوهشگاه، دانشگاه‌های دولتی و آزاد تدریس می‌کند و عاشق معلّمی و آموختن است و دانشجویان فراوانی در محضرش آموخته‌اند و می‌آموزند و تاکنون راهنمایی و مشاوره پایان‌نامه‌های کارشناسی ارشد و رساله‌های دکتری متعددی را برعهده داشته است. وی رایزن فرهنگی جهان عرب در انجمن و مرکز فرهنگ عربی و اسلامی کره جنوبی‌ست. همچنین سمت سردبیری، داوری و عضو هیئت تحریریه مجلات متعدد علمی و پژوهشی را برعهده داشته است و برخی را هنوز دارد. مقالاتش نیز در مجلات علمی، تخصصی، ادواری و روزنامه‌های داخلی و خارجی چاپ شده‌اند. آثار وی در دسته‌های تألیفات و پژوهش، نقد، رمان، شعر و ترجمه قرار دارند که بعضی‌ازآن‌ها عبارت‌اند از: درباره نقد ادبی؛ منوچهری (نقد و پژوهش)؛ گزینه اخلاق ناصری (شرح و تحریر به‌زبان‌ساده)؛ قرائت و درک مفاهیم متون عرفانی؛ تاریخ فرهنگ و ادب عربی (به‌عربی)؛ المنهج (نثر و شعر عربی)؛ تاریخ ادبیات جهانی؛ تاریخ ادبیات عرب، رمان خانهٔ خار؛ رمان سرواغوم؛ آوای غژک (دفتر شعر) و... ترجمه آثار و اشعار عربی: فلسطین و شعر معاصر عرب؛ تجربهٔ شعری من؛ شعر، زن و انقلاب؛ فلسطین و شعر معاصر عرب؛ رؤیا و کابوس (شعر پویای معاصر عرب)؛ غزالانی در میان خلایق (عاشقانه‌های کلاسیک عرب)؛ من از آینده می‌آیم (طغیان علیه زبان سیاسی)؛ در بند کردن رنگین‌کمان؛ غمنامه‌ای برای یاسمن‌ها؛ زنی عاشق در میان دوات؛ ابدیت لحظه عشق؛ علیه تو اعلان عشق می‌دهم؛ عشق از سویدای دل؛ عاشق آزادی؛ معشوق مجازی؛ و ... همچنین رمان‌ها، ترجمه‌ها و آثار دیگری نیز او در دست چاپ است. گفت‌وگوی پیش‌رو درباره زندگی و علائق دکتر فرزاد از کودکی تا اکنون و رمان‌های دهه‌های 60 تا 80 ایران و نویسندگان این ادوار و تأثیرپذیری از محیط سیاسی اجتماعی این دهه‌ها و نویسندگان خارجی‌ست که درادامه، متن کامل آن‌را می‌خوانید.

آقای دکتر، باتوجه‌به‌اینکه سال‌های متمادی‌ست با جناب‌عالی آشنا هستم و از محضرتان درس‌ها می‌آموزم و آثارتان را مطالعه می‌کنم، اما برای آشنایی بیشتر خوانندگان محترم «روزنامه سایه» از زبان شیوای خودتان، سؤالم را این‌طور مطرح می‌کنم، لطفاً درصورت‌تمایل درباره زندگی، علائق و خاطرات خود از کودکی تا الآن بفرمائید.
بنده در سیستان در دل دریاچه هامون (بر روی جزیره‌ای کوچک به‌نام لشکرزده، در وسط دریاچه هامون) به‌دنیا آمده‌ام (فروردین 1329) و دوران تحصیلم را در شهرهای خاش، ایرانشهر و زاهدان گذراندم. دوره لیسانس را در دانشگاه خوارزمی، فوق‌لیسانس را در دانشگاه شهید بهشتی گذراندم و دوره دکتری ادبیات فارسی را در دانشگاه تهران به‌پایان رساندم. موضوع پایان‌نامه فوق‌لیسانسم «نقد تطبیقی خیام و ابوالعلاء مَعَرّی» بود که برخی از بخش‌های آن در «مجله نگین» 30،40سال‌پیش چاپ شد و موضوع رساله دکتری‌ام «نقدوبررسی قصه‌های عرفانی از آغاز تا قرن هشتم هجری» بود. درحقیقت بیشتر پژوهش‌های من در حوزه نقد ادبی و ادبیات تطبیقی (بیشتر ایران و عرب) بوده است. ازآنجایی‌که من در خانواده‌ای بزرگ شدم که نسبت به مسائل سیاسی ایران و جهان حساس بودند، لذا مسئله نقد و تحلیل در ذهنم جایگاهی خاص پیدا کرد. یادم می‌آید یک‌روز که پدرم برای ناهار به خانه آمد، بسیار گرفته و غمگین بود. ایشان معمولاً پس از خوردن ناهار، کنار سفره اندکی می‌خوابید. هنگام خواب، دستمال ابریشمی کوچکی را روی صورتش می‌انداخت. پس از نیم ساعتی یا اندکی‌بیشتر، مادر چای را حاضر می‌کرد و در اتاق نشیمن می‌گذاشت. آن‌روز که چای را گذاشت، به من گفت برو پدرت را بیدار کن که چای سرد نشود. من هر چه صدا زدم پدر جواب نداد، بعد کنارش رفتم و آرام دستمال را از روی صورتش برداشتم، دیدم اشک‌هایش به‌طرف گوش‌هایش سرازیر است. سراسیمه نزد مادر رفتم و جریان را به او گفتم. مادر وحشت‌زده کنار پدر آمد و گفت: علی آقا، برات سیاه‌نامه آمده؟! (آن‌وقت‌ها در سیستان، به نامه‌ای که خبر درگذشت کسی را بیان می‌کرد، سیاه‌نامه می‌گفتند.) پدر بلند شد نشست و درحالی‌که اشک‌هایش را پاک می‌کرد گفت: «دیروز اسرائیل بلندی‌های جولان سوریه را گرفته است.» مادر که دشمن سرسخت اسرائیل و غمخوار مادران فلسطینی بود گفت: «خدا لعنت کند اسرائیل ملعون را». ما ایرانی‌ها در جنگ اعراب و اسرائیل طرف مصری‌ها و فلسطینی‌ها بودیم. البته به‌خاطر داریم که مرحوم دکتر مصدق روابط ایران را با انگلستان به‌جهت مسئله نفت و نیز با اسرائیل، قطع کرد. درحقیقت او موضع دولت‌های قبل از خودش را که رژیم غیرقانونی اسرائیل را به‌رسمیت شناخته بودند، پس گرفت؛ و کودتای 28 مرداد علیه دولت دکتر مصدق از همین‌جا به‌وسیله انگلیس و اذناب داخلی‌اش شکل گرفت. مقصودم این‌است‌که ما نسبت به مسائل خاورمیانه تااین‌حد حساس بودیم و در کنار کشورهای عربی و مردمان مظلوم فلسطین ایستاده بودیم. من در چنین فضایی بزرگ شدم. وقتی برای ادامه تحصیل به تهران آمدم، همواره اشعار شاعران فلسطین و جهان عرب را ترجمه می‌کردم و در کلاس می‌خواندم. بسیاری از همکلاسی‌هایم برای اولین‌بار بود که نام‌های محمود درویش، نزار قبانی، ابراهیم طوقان و خواهر دلاورش فدوی طوقان، سمیح القاسم و امثال این‌ها را می‌شنیدند. کتاب در خانواده ما والاترین جایگاه را داشت. پدرم اهل فضل و مطالعه و کتاب بود. زبان عربی، اُردو و مقداری هم انگلیسی می‌دانست و از کلاس سوم دبستان از روی کتاب‌های انگلیسی مدارس هندوستان، به من انگلیسی درس می‌داد. خط نسخ و نستعلیق فارسی را من در خدمت ایشان آموختم به‌طوری‌که در شهر خاش که دانش‌آموز کلاس هشتم و نهم دبیرستان بودم، پلاک‌های موتورسیکلت و دوچرخه را برای پلیس و برخی تابلوهای مغازه‌ها را می‌نوشتم. افزون‌بر کتاب، ورزش درحقیقت، همزاد و برادر کتاب بود و من با کتاب و ورزش بالیدم. برای مسابقات کشوری که می‌رفتیم، همواره در ساک دستی من چند رمان، مجله و کتاب علمی بود. هنوزهم با این سن‌وسال، نه کتاب از دستم افتاده است و نه ورزش را ترک کرده‌ام. آخرین کتابی که مشغول خواندن آن هستم کتاب «الإسراء الی المقام الأسری» اثر عارف و متفکر مشهور ابن عربی‌ست. این کتاب جذاب به‌نوعی شبیه «سیرالعباد الی المعاد» حکیم سنایی غزنوی است. خوشبختانه مترجم محترم، متن عربی را نیز در آخر ترجمه خود آورده که برای بنده بسیارجذاب است، زیرا برخی معادل‌ها را باتوجه‌به متن عربی، من به‌صورت دیگری می‌پسندم. این کتاب در سال 1401 چاپ شده است. عنصر دیگری که در زندگی من بسیارتأثیرگذار بود، سینما بود. یادم می‌آید از 5 سالگی به سینما می‌رفتیم. آن‌وقت‌ها فیلم ایرانی کم بود و بیشتر فیلم‌ها خارجی بود به‌ویژه هندی، اما فیلم‌های مصری هم زیاد می‌آوردند. ظاهراً سینمای فارسی از روی فیلم‌های مصری، کافه، رقص، بزن‌بزن و به‌هم‌ریختن کافه را از فیلم‌های مصری تقلید می‌کردند. من در نوجوانی فیلم‌های تاریخی ایتالیا را دوست داشتم، به‌ویژه فیلم‌هایی که به هرکول، ماسیس، اسطوره‌ها و داستان‌های آن سرزمین مربوط بود. دراین‌میان هنرپیشه ایرانی «ایلوش خوشابه» که قهرمان زیبایی‌اندام بود در فیلم‌های هرکولی ایتالیا بازی می‌کرد. آن‌وقت‌ها ایران سیستم دوبله نداشت و فیلم‌های ایتالیایی در خود ایتالیا دوبله می‌شد و به ایران می‌آمد. یادم می‌آید هنوز مدرسه ابتدایی نرفته بودم، گاهی فیلم‌های سیاه‌وسفید با نوشته همراه بود و مردم در هنگام نمایش بلندبلند زیرنویس‌ها را می‌خواندند. در دوره دبیرستان یاد گرفته بودم که فیلم را برمبنای نام کارگردان تماشا کنم. مثلاً فیلم‌های وسترن را به‌کارگردانی «جان فورد» دوست داشتم، در بیشتر فیلم‌های جان فورد، «جان وین» هنرپیشه معروف بازی می‌کرد. من تمام فیلم‌های جان وین را دوست داشتم، زیرا دوبله مرحوم ایرج دوستدار، به‌جای جان وین بسیار دل‌چسب بود و احساس می‌کردید، جان وین بچه خیابان مولوی تهران است و همان متلک‌ها و تکیه‌کلام‌های عادی و روزمره را در فیلم‌ها می‌گفت. بعدها در دوره دبیرستان با کارگردان‌های دیگری آشنا شدم و بیشتر به سینمای شعر علاقه داشتم، مثل کارهای «آنتونیونی» کارگردان ایتالیایی که فیلم «کسوف» و نیز فیلم «آگراندیسمان» او بسیار مشهور است. آنتونیونی را بنیان‌گذار سینمای مدرن می‌دانند. همچنین «آکیرا کوروساوا» کارگردان مشهور ژاپنی، «آندره تارکوفسکی» روسی، «استنلی کوبریک»، «دیود لینچ»، «جوزپه تورناتوره»، «ویتوریو دسیکا» سازنده فیلم مشهور نئورئالیسمی سینمای ایتالیا به‌نام «دزد دوچرخه» و ... علاقه من به سینما این‌قدر زیاد است که تقریباً هرشب یک فیلم سینمایی می‌بینم، حتی فیلم‌هایی را که قبلاً دیده‌ام بازهم می‌بینم. نقد فیلم هم نوشته‌ام که در نشریات چاپ شده است. البته نقدهای من بیشتر پیرامون فیلم‌های خاصی‌ست، مثلاً مصائب مسیح، ساخته «مل گیبسون»، این فیلم در زمانی ساخته شد که آمریکایی‌ها به عراق حمله کردند و عراق صحنه کشتار انسان‌های بی‌گناه بود. پدر مل گیبسون، کشیش ایرلندی و مخالف استعمار انگلیس و امپریالیسم آمریکا بود، درحقیقت فیلم مصائب مسیح استعاره‌ای از رنج انسان جهان سوم بود؛ یا فیلم «افسانه 1900» اثر کارگردان مشهور ایتالیا، جوزپه تورناتوره که فیلم «سینما پارادیزوی» او خیلی مشهور است. یکی از فیلم‌های اخیر (2021) که دیدم، اقتباس از یک رمان است و می‌توانست بهتر ساخته شود، این فیلم را به‌غلط «تلِّ ماسه» ترجمه کرده‌اند، درحالی‌که dune در انگلیسی بیشتر به‌معنای ریگ روان است و فیلم هم همین را نشان می‌دهد. فیلمی آخرالزمانی بود. فیلم دیگری هست به‌نام (The Woman in the Dunes) زن در ریگ روان که ظاهراً رمانش به‌فارسی هم ترجمه شده است. این فیلم ژاپنی را هم خیلی پسندیدم... بگذریم. باید عرض کنم که افزون‌بر کتاب و ورزش، سینما، همزاد سوم من است. به‌هرحال سینما به‌ویژه سینمای شعر و نیز سینمای فضایی را خیلی دوست دارم به‌ویژه آن‌هاکه برمبنای نظریه‌های فیزیک کیهان‌شناسی ساخته شده است، مانند: «ادیسه 2001» اثر استنلی کوبریک، فیلم «آواتار» اثر جیمز کامرون، فیلم «سولاریس» اثر آندره تارکوفسکی، «جنگ ستارگان» اثر جرج لوکاس و ...

باتوجه‌به‌اینکه تخصص شما نقد ادبی و ادبیات تطبیقی‌ست، لطفاً نظر خود را درباره داستان‌ها و رمان‌های نویسندگان ایران از دهه 60 به‌بعد، به‌ویژه آثاری که توسط نویسندگان مطرح در دهه 80 به‌بعد نوشته شدند، بیان کنید.
سؤال شما بسیارکلی و درعین‌حال بسیار هوشمندانه است که اِشراف شما را بر ادبیات داستانی معاصر ما نشان می‌دهد، چون دهه حساسی را مطرح می‌کنید که جریان‌های سیاسی اصلاح‌طلبی و اصولگرایی به‌طورجدی رودرروی یکدیگر قرار گرفتند و دراین‌مجال اندک، ما بدون مراجعه و تحلیل مسائل سیاسی آن‌دهه، نمی‌توانیم رمان‌های آن‌دوره را بررسی کنیم، زیرا در دو دوره‌ای که سید محمد خاتمی رئیس‌جمهوری بود (۱۳۷۶ تا ۱۳۸۴) شعار گفت‌وگوی تمدن‌ها را مطرح کرد و به‌نوعی مخالف و منتقد نظریه «نبرد تمدن‌ها» بود که ازسوی «ساموئل هانتینگتون»، فیلسوف و نظریه‌پرداز آمریکایی مطرح شده بود. دراین‌مورد می‌توان گفت که از دهه 80 به‌بعد حجم رمان‌ها بسیارزیاد شده است و تاحدی مسئله جنگ تحمیلی، داستان و رمان دفاع مقدس، به مرحله اشباع رسیده است، اکنون‌که با هم صحبت می‌کنیم، رمان‌های عامه‌پسند بسیار فراوان و پرتیراژ شده است و یادآور دهه‌های 1340 در ایران است. این‌نوع رمان‌ها معمولاً ملودرام‌هایی با چاشنی عشق و گاهی ماجراجویی‌ست و بیشتر بر گفت‌وگو میان شخصیت‌ها استوار است که عموماً شخصیت‌هایی ساده‌اند. اشکال عمده این‌نوع رمان‌ها دراین‌است‌که مخاطب را مشکل‌پسند نمی‌کند و کم‌کم او را سمت حالت انفعالی می‌کشاند، تاجایی‌که مغز کرخت می‌شود و فقط می‌خواهد روایتی قبل‌ازخواب بشنود و بعد بخوابد. دراین‌میان رمان‌های جدی هم وجود دارد که آن‌ها را می‌توان تاریخ واقعی جامعه دانست، زیرا تاریخ واقعی ملت‌ها را تنها می‌توان در داستان‌ها و رمان‌های برجسته در ادبیات داستانی ردیابی کرد. اگر داستان و رمان را با تاریخ مقایسه کنیم، متوجه می‌شویم که تاریخ، چشمی یکسونگر و کلی‌نگر دارد و تنها کلیات را آن‌هم از قول سران و سلاطین، رقم می‌زند، مثلاً رنج و درد مادران ایرانی که سلطان محمود غزنوی فرزندان رشید آنان را برای مقاصد و مطامع خودش به هندوستان می‌برد و به کشتن می‌داد در کجای تاریخ ثبت شده است. اگر در تاریخ، به جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بنگریم، تنها چند سطر بیشتر نیست: «با حمله نیروهای عراقی به ایران در روزگار حکومت صدام حسین، جنگی هشت‌ساله میان دو کشور درگرفت که مثلاً این‌تعداد کشته و این‌مقدار دلار به دو طرف خسارت وارد آمد». تاریخ، دیگر کاری ندارد چه‌کسانی این جنگ را به‌راه انداختند و مقاصد امپریالیستی پشت این جنگ از آنِ چه مافیایی در غرب بوده؛ زیرا تقریباً همه کشورهای غربی و حتی کشورهای عربی به صدام حسین کمک می‌کردند و ایران تحت‌فشار شدید بود. همچنین تاریخ کاری ندارد به اینکه کودکانی که مشق‌هایشان با خون خودشان خط می‌خورد، چه حالی داشتند. نامه‌هایی که هرگز به مقصد نرسید چه احساساتی در میان سطور آن‌ها بود. مادرانی که هنوزهم درانتظار فرزند رشیدشان هستند که بازگردد در چه شرایطی به سر می‌برند. همچنین تاریخ، اشک‌های خونین کشاورزی را نمی‌دید که نخل‌های نخلستانش بی‌سر و چتر شده است ...؛ اما وقتی یکی‌دوهفته آغاز حمله عراق به خوزستان را در اولین رمان جنگ تحمیلی، یعنی «زمین سوخته» احمد محمود می‌خوانیم و او وضعیت و حضور خودش را در هنگام شهادت برادرش جلال در خوزستان بیان می‌کند، تاریخ را جور دیگری می‌بینیم. دراین‌رمان همبستگی مردم و خِرد جمعی را برای اداره جنگ در میان مردم عادی کوچه و بازار به‌وضوح و باشکوه می‌بینیم. «ننه باران» و «محمد مکانیک» در رمان زمین سوخته، نماد مردمان عادی کوچه و بازار هستند که در شرایط بحرانی اوضاع را کنترل می‌کنند و پس از بمباران و حمله دشمن به شهر و تخریب منازل، دادگاه تشکیل می‌دهند و دزدان خودی را حتی اعدام می‌کنند، زیرا آنان به‌جای کمک به هم‌وطنان زیر آوار مانده، مشغول غارت اموال این مظلومان هستند. یا وقتی رمان خاطره‌ای «دا» را می‌خوانیم، متوجه می‌شویم که جنایات جنگ، چقدر هولناک است و راوی که دختر نوجوانی‌ست، مفهوم چنین ترسی را هنوز نمی‌تواند در مخیله‌اش، پردازش کند و باآنکه مرگ را به دل‌خراش‌ترین شکل آن (مرگ مادر و جنینی که از شکم پاره مادر بیرون افتاده است) روایت می‌کند، آن‌قدر تجربه ندارد که از روایت خودش بترسد و احساس وحشت کند. یا رمان «هون دات» اثر آنه دوک، نویسنده معاصر ویتنامی، زوایایی از جنایات آمریکایی‌ها را علیه بشریت در جنگ ویتنام، نشان می‌دهد که هرگز تاریخ نمی‌تواند آن‌ها را به‌خاطر بسپارد و درعین‌حال همبستگی و حضور مردم عادی را در برابر ماشین کشتار و تخریب ارتش آمریکا، به‌نمایش می‌گذارد. بدین‌ترتیب مورخان و پژوهشگران تاریخ، باید بسیار ژرف‌نگر باشند و باتوجه‌به ادبیات داستانی ملّت‌ها، توطئه‌ها، دخل و تصرف‌های قدرت‌های سیاسی، سران و سلاطین را در تاریخ، ردیابی کنند و تاریخ را از آن پاک کنند. به‌قول شاعر بزرگ معاصر ما «مهدی اخوان ثالث» در مجموعه «آخر شاهنامه»:
«این دبیر گیج و گول و کوردل: تاریخ
تا مُذهّب دفترش را گاهگه می‌خواست
با پریشان سرگذشتی از نیاکانم بیالاید
رعشه می‌افتادش اندر دست
در بَنانِ دُرفشانش کِلکِ شیرینْ سِلک می‌لرزید
حِبرش اندر مِحبَر پر لیقه چون سنگ سیه می‌بست
زانکه فریاد امیر عادلی چون رعد برمی‌خاست:
«هان، کجایی، ای عموی مهربان! بنویس
ماه نو را دوش ما، با چاکران، در نیمه‌شب دیدیم
مادیان سرخ یال ما سه کرّت تا سحر زایید
در کدامین عهد بوده‌ست این‌چنین، یا آن‌چنان، بنویس»
می‌دانیم که مِحبَر به‌معنای دوات است. نام یکی از مجموعه اشعاری از «غادة السمان» که بنده ترجمه کردم: «عاشقة فی المحبرة» است، یعنی «زنی عاشق در میان دوات». لیقه را شاید امروزی‌ها ندیده باشند. لیقه معمولاً پنبه یا الیاف دیگری بود که وقتی مدرسه می‌رفتیم، درون دوات مُرکب خود می‌ریختیم تا اگر وقت نوشتن دوات چپه شود، مرکب آن نریزد. ما آن‌وقت‌ها خودنویس نداشتیم. گفتم خودنویس، بگذارید خاطره‌ای را از مدرسه به یادم آمد، برایتان بگویم. کلاس سوم یا چهارم دبستان «ابن‌سینا» در زاهدان بودم. یک‌روز رئیس فرهنگ (آموزش‌وپرورش) به کلاس ما آمد. معلّم ما آقای «عباس میر» برپا داد و رئیس فرهنگ گفت: بفرمایید عزیزانم. ما درس حساب داشتیم و جمع و تفریق و این چیزها بود. رئیس فرهنگ گفت: من یک مسئله می‌گویم هرکس می‌داند جوابش را بگوید. رئیس گفت: پنج گنجشک روی درخت نشسته‌اند ما با تفنگ می‌زنیم و سه‌تای آن‌ها می‌افتند زمین، چند‌تای دیگر روی درخت می‌مانند؟ همه بچه‌ها گفتند: دوتا آقا. دراین‌هنگام من دست بلند کردم و گفتم: اجازه آقا! رئیس فرهنگ گفت: چیه جانم؟ گفتم: اجازه آقا! هیچی روی درخت نمی‌مونه. گفت: چطور؟ گفتم: چون بقیه با صدای تفنگ پرواز می‌کنند و هیچ گنجشکی روی درخت نمی‌ماند. رئیس با شادی گفت: براوو. اون موقع‌ها کلمه انگلیسی «براوو» را خیلی به‌کار می‌بردند. بعد رئیس «خودنویس پارکر» خودش را از توی جیبش درآورد و به من داد و گفت: شما اولین کسی هستید که این‌مسئله را درست حل کردید. علت اینکه من مسئله را درست گفتم از تیزهوشی من نبود، بلکه این‌مسئله عملاً در زندگی من اتفاق افتاده بود. پدرم از دوران کودکی غالباً وقتی به شکار می‌رفت مرا هم با خودش می‌برد. شکار آهو در کویر اطراف زاهدان فراوان بود. همچنین پرندگان صحرایی و نیز برخی مرغابی‌ها در برکه‌های اطراف کوه تفتان و کوه‌های دیگر فراوان بود. ما برای شکار آهو و بز کوهی از «تفنگ بزرگ» با فشنگ چهارپاره و برای شکار پرندگانی مثل سار، بلدرچین، تیهو و کبک از «تفنگ خفیف» و «ساچمه‌ای» استفاده می‌کردیم. من بارها با تفنگ خفیف، پرندگان روی درخت را شکار کرده بودم و دیده بودم که با صدای تفنگ همه فرار می‌کنند. ایام عید امسال که به خانه پدریم رفتم، تفنگ‌های ما که حالا دیگر عتیقه بود، در زیرزمین خاک می‌خورد. جواز شکار را که از شکاربانی گرفته بودیم از سال 1350؛ یعنی سال ازدواجم، دیگر تمدید نشده بود، زیرا از وقتی‌که بچه‌دار شدم، حتی سوسک‌ها را هم دلم نمی‌خواهد بکشم تا چه‌رسد به پرنده و آهو... خلاصه آن‌روز وقتی خودنویس را به خانه بردم، پدرم تحسینم کرد و خودنویس را از من گرفت و خودنویس خودش را که «خودنویس قائمی» و ایرانی بود به من داد و گفت: پارکر خیلی باارزش است، من برای دبیرستانت نگه می‌دارم؛ اما من همیشه خودنویس پارکر را در جیب پدرم می‌دیدم. نشان به این نشان که هرگز پدرم آن‌را به من نداد. بعدها خودکار اختراع شد و بعد هم خودنویس‌های خوب و ارزان فراوان گردید. بله بحث تاریخ و شعر اخوان بود. اخوان می‌گوید: تاریخ به‌روایت امیران نوشته می‌شده است و تاریخ چیزی جز جنگ‌ها، لشکرکشی‌ها و خونریزی‌های کشورگشایان و نبردهای شاهزادگان بر سر تاج‌وتخت و ... چیزی نیست و از نیاکان ما در تاریخ هیچ نامی نیست. البته ما در گذشته، کتب تاریخی داریم که نویسندگان آن‌ها آن چه نوشته‌اند اگرچه رمان نیست، اما تاریخ محض هم نیست. ازجمله «تاریخی بیهقی» که وقتی می‌خوانیم آن‌را هم ژورنالیسم، هم روایت داستانی و هم تاریخی می‌یابیم و آن بیشتر متکی بر توصیف و بیان جزئیات در کردار و گفتار شخصیت‌هاست. به‌نظر بنده «تاریخ جهانگشای جوینی» ازاین‌نظر یک کتاب ارزشمندی‌ست که باآنکه جوینی، مثلاً در خدمت مغولان است و کارهای آن‌ها را می‌نویسد، اما در ضمنِ اشعار فراوانی از حکیم ابوالقاسم فردوسی و نیز آیات و اقوال و اشعار دیگران، احساسات وطن‌پرستانه خود را بروز می‌دهد و نیز غارت و چپاول خراسان بزرگ را به‌وسیله مغولان، همچون راوی یک داستان امروزی بدون تعصب با وضوح و صداقت کامل شرح می‌دهد و به مخاطب منتقل می‌کند. چنانکه می‌بینیم مورخان هوشمندی داشته‌ایم که دخل و تصرف‌های قدرت‌های سیاسی را در تاریخ خود به‌نوعی کمرنگ کرده‌اند.

دکتر سعیده خجسته‌پور

ارسال دیدگاه شما

بالای صفحه