کد خبر:
333741
| تاریخ مخابره:
1402 يکشنبه 19 شهريور -
06:55
کودکان طلاق و جدال سرنوشت بین خود موفق و جهان اطلاعات
خانواده یک واحد اجتماعیست که از ازدواج زن و مرد بهوجود آمده و فرزندان کاملکننده آن هستند. خانواده اولین نظام نهادی، عمومی و جهانیست که برای رفع نیازهای حیاتی انسان و بقای جامعه ضروری بوده و گسترش یافته است، در اینجا لازم است مسیر تحول خانواده بیان شود: 1- در جامعه کشاورزی خانواده مثبت و ثبات بسیاری داشته و کارکردهای گوناگونی را عهدهدار بوده است. ارزش زن در این جامعه بستگی به ارزش کار او دارد و هر زنی که بیشتر از دیگران به تولید اقتصادی کمک کند، مفیدتر و باارزشتر بهحساب میآید. 2- در جامعه صنعتی در نهاد خانواده دگرگونی عظیمی روی داده که کوچک و کمدوام تر شده و کارکردهایش محدود شده است؛ زیرا اعضای خانواده در سازمانهای مختلف به کار اشتغال داشته و تربیت کودکان بهعهده پرورشگاهها، آموزشگاهها و پانسیونها واگذار شده و مرد هم بهتنهایی نانآور خانواده نیست. لذا امور خانواده بهصورت اشتراکی و مشاورهای شکل میگیرد. 3- در دوره جدید ما وارد عصر اطلاعات شدهایم که در آن حاکمیت از آن رسانهها است. در این عصر ،رسانه بر روند فکری و ادراکی کودک غلبه دارد.و کودک طلاق گرفته اگرچه ازسوی والدین با مسئلهای روبهرو است؛ اما از طرف دیگر ممکن است با سایر کودکانی که طلاق والدین را تجربه کردهاند، بتوانند ارتباط برقرار کنند. 4- افراد پس از تولد تحتتأثیر افکار عقاید و رفتار خانواده خود قرار دارند؛ لذا خانواده اولین فضا و عامل اصلیست که در رفتار تأثیر میگذارد و درونسازی هنجارها در کودک روی میدهد. نکته حائزاهمیت ایناستکه والدین به هر شکلی که هستند همانگونه در فرزندان اثربخشی دارند؛ اما عصر جدید علاوهبر خانواده اینترنت و فضاهای رسانهای هم در زندگی انسانها دخالت دارد. 5- در سنین اولیه کودک بااینکه هنوز راه نمیرود، حرف نمیزند؛ ولی حس تقلیدپذیری قوی دارد. حرکات و رفتار اطرافیان درون او حکشده و شخصیت نوزاد تکوین مییابد و در این ایام است که طفل به محبت، سرپرستی، نظم، انضباط و محیطی آرام توأم با حسن تفاهم نیازمند است؛ بنابراین توجه والدین به فرزند بسیارمهم و حیاتیست. کودک پدر خود را داناترین و تواناترین مرد میداند و میکوشد کمال و اقتدار او را به رخ دیگران بکشد و به تکیهگاه خود استحکام بخشد و آنچه در وجود زندگی پدر خود میبیند، بزرگتر و عظیمتر مطرح میکند؛ البته نقش مادر هم در خانواده و ارتباط با فرزندان کمتر از پدر نیست و اوست که یار و یاور و مددکار طفل در محیط خانوادگیست و بهنوعی مادر، مفهوم انسان بودن را در درون او هویدا میسازد.
فقدان والدین
در هر خانواده رویدادهایی به وقوع میپیوندد که در نوع خود مهم است؛ مثلاً باید در نظر داشت که فوت یا طلاق یا جدایی نقش اساسی در هویت کودکان خواهد داشت؛ برهمیناساس گفته میشود، حضور بدترین خانواده، بهتر از نبودن آن است.
فوت والدین
یکی از جهات متلاشیشدن خانواده فوت پدر یا مادر است که باتوجهبه وضعیت موجود در قالب خانوادههای ایرانی بهویژه در سنین کودکی برای فرزند اثرات نامطلوبی در وضع خانواده بهوجود میآورد. یتیم و بیپدری که باید در خانواده ناپدری رشد کند و یا یتیم بیمادری که ناگزیر با زنپدر زندگی نماید با دشواریهای بسیاری روبرو میشوند ،چراکه آنکه هیچ زنی برای کودک یتیم جای مادر او را نخواهد گرفت و کمتر مردی هم میتواند برای یتیم پدری، نقش پدر را عهدهدار شود.
طلاق و جدایی والدین
بعد از فوت والدین، طلاق و جدایی پدر و مادر است که دوران تیرهی زندگی فرزندان خردسال را بهوجود میآورد بهویژه آنکه گاهی هیچ سرپرست و مسئول نبوده و یا توان مالی هم وجود نداشته که فرد را حمایت کند. طلاق و جدایی پدر و مادر موجب التهاب و نگرانی و تشویش فرزندان میشود. در هنگام جدایی والدین سرنوشت اطفال بازیچه دست و وسیله انتقامجویی آنها میشود. محروم کردن طفل از دیدار پدر و مادر در روحیه آنها تأثیر سوء گذارده که عکسالعمل بعدی بهشکل عصبانیت- بدخلقی، افسردگی و لجبازی نمایان میشود. واقعیت ایناستکه زنان و مردان روزی با شوق و هیجان ازدواج میکنند و بعد هم تصمیم میگیرند که پیوند را قطع کنند. اگر فرزندی نداشته باشند بعد از جدایی و طلاق زندگیشان طبیعی میشود و مدتی بعد سرخوردگیها پایان مییابد؛ اما وجود فرزند است که موضوع را پیچیده و دشوار میسازد یعنی فرزند یا فرزندانی که سرگردان میشوند و با ضربهای که خوردهاند باید آیندهای مبهم را انتظار بکشند. اگر بخواهیم علل وقوع طلاق را مطرح کنیم فهرستی را در برابر خواهیم داشت که پایانی برای آن قابلتصور نیست؛ لذا به معدودی از آنها اشاره میکنیم:
عدم گذشت و صبر در زندگی زناشویی، عدم سازگاری طرفین با یکدیگر، توقعات نابجا، فریبکاری یا دروغگویی، بدبینی و تهمت زدن به یکدیگر، نقش منفی افراد خانواده طرفین بر زندگی زوجهای جوان، سردی روابط، غرور و خودخواهی، بیکاری، عقیم بودن، فقر اقتصادی و دلایل بسیاری دیگر.
نتیجهگیری
سرانجام اینکه شایسته است آنانی که عزم ازدواج نمودهاند باتوجهبه اصل تفاهم و هماهنگی نظریات و ارزشهای موردقبول خود را با یکدیگر به اشتراک بگذارند و با تقویت اهرمهای نظارتی درونی از قبیل اخلاق و وجدان، از بروز تنشها و تعارضات بین خود حتیالمقدور جلوگیری نمایند. اینموارد زمانی مهمترین است که زن و شوهر دارای فرزند بوده که جبراً به او و آیندهاش باید بیندیشند و بیجهت ناسازگاری را مطرح نسازند بلکه باید آن اختلافات را مهار نمایند و در اولین برخورد روانه دادگاههای خانواده نشده و به سرانجام زندگی خردسالانی که خود بهوجود آوردهاند بیندیشند. خودخواهی و غرور را باید کنار گذارد و تفاهم و سازش در زندگی هدف اصلی باشد. درهرحال طلاق میتواند یک کودک را بدون هیچ پیشزمینهای به دوران بزرگسالی زودهنگام سوق دهد. البته ناگفته نماند در بسیاری از موارد نیز کودکان طلاق به انسانهای موفق در زندگی مبدل میشوند. آنها بهدلیل سختیهایی که در درون خود متحمل میشوند رازهای مواجهه بازندگی را زودتر از سایر همسالانشان میآموزند.مهمترین نکته درخصوص افرادیکه طلاق گرفتهاند ایناستکه باید در نظر داشته باشند که شاید بتوانند با طلاق از نقش همسری رها شوند اما از نقش والدین بودن هیچ زمانی نمیتوانند مرخصی بگیرند. نقش والدینی در عصر تحول و اطلاعات امروزی بسیار دشوار است چون رقیب اصلی آنها رسانهها هستند که بر ذهن و احساس کودکانونوجوانان غلبه دارند.درمجموع باید در نظر داشت تربیت کودک در عصر جدید دشوار است . بهویژه اگر ما با پدیدهای به نام طلاق والدین هم روبرو شویم ، کار دشوارتر خواهد بود. اما هدف این نوشتار زدن برچسب طلاق بر پیشانی کودکان نیست. چراکه موفقیت در زندگی به عوامل متعددی بستگی دارد که شاید معکوس تجربه طلاق برای کودک او بتواند به انسانی موفق در آینده تبدیل شود و چهبسا کودکی که در خانواده و در کنار مادر و پدر زندگی میکند، تجربیات تلخی در سالهای پیش رو در انتظارش باشد.
*استاد دانشگاه و فارغالتحصیل رشته علوم تربیتی از دانشگاه لندن