«دمانس» بهنویسندگی حامد رحیمینصر و کارگردانی مهدی هاشمآبادی؛ طی مهرماه و آبانماه در «تماشاخانه طهران» بهروی صحنه رفت؛ نمایشی که با زبانی طنز و روایتی فلسفی، به زوال حافظه انسان مدرن و بحران فراموشی در جامعه امروز میپردازد.
روایت و درونمایه
«دمانس» روایتی از انسانیست که در میانه فراموشی، واقعیت و هویت خود را گم میکند. نمایش با زبان طنز سیاه، تصویری از جامعهای میسازد که گذشته، ارزشها و حتی احساساتش را از یاد برده. در جهانی پر از دروغ و تکرار، شخصیتهای نمایش، درجستوجوی «حقیقت» هستند؛ اما هربار به بنبست میرسند؛ گویی فراموشی، تقدیر جمعی آنهاست.
ساختار اجرایی و فرم
کارگردان، با ترکیب ریتم تند صحنهها، طراحی مینیمال و نورپردازی هدفمند، ذهن تماشاگر را میان خنده و تفکر دررفتوآمد نگه میدارد. «هاشمآبادی» بااستفادهاز موقعیتهای گروتسک و طنز، لحظات مناسبی میسازد که تماشاگر میخندد؛ اما بلافاصله از درون تکان میخورد. زبان متن رحیمینصر پر از جملههای کوتاه، تکرارشونده و مبهم است که فضای ذهنی بیماران دمانس را تداعی میکند؛ و درعینحال، بهشکلی استعاری جامعهای فراموشکار را بهتصویر میکشد.
بازیها و شخصیتپردازی
بازیگران نمایش، با انرژی و تسلط، میان واقعیت و توهم درنوساناند. محمد ذوالنوریان، احمد شاهی، مرتضی پاکنهاد، امیرحسین نورانی و آذین کنعانیان؛ نقشهایی چندوجهی را خلق کردهاند که گاهی خندهدار و گاه تراژیکاند. دراینمیان، «مرتضی پاکنهاد با بازی دقیق و کنترلشده، یکی از ماندگارترین لحظههای نمایش را رقم میزند؛ و «آذین کنعانیان» با ظرافت و بیان احساسی، وجه انسانی اثر را پررنگتر میکند.
تحلیل مضمون
«دمانس» تنها درباره یک بیماری ذهنی نیست؛ بازتابی از جامعهایست که حافظه تاریخی و اخلاقی خود را از دست داده. «رحیمینصر» با هوشمندی، بیماری فراموشی را به استعارهای از بیهویتیِ مدرن بدل میکند؛ جامعهای که دیگر نمیداند از کجا آمده و به کجا میرود. درپایان، تماشاگر با این پرسش در ذهنش، سالن را ترک میکند: «وقتی همهچیز را فراموش کنیم، چهچیزی از انسانبودن باقی میماند؟!»
جمعبندی
نمایش «دمانس» یکی از خلاقانهترین آثار تئاتری اینفصل بوده که با زبانی طنزآمیز، مفهومی عمیق و دغدغهمند را مطرح میکند. اثری که مخاطب را میخنداند؛ اما همانلحظه، چیزی در درونش میلرزد. آنرا میتوان آیینهای دید در برابر جامعهای که هرروز بیش از دیروز، خود و حقیقت را فراموش میکند.
رزیتا اسکوئd