آخرین خبرها
خبرهای پربیننده
وقتی نور و خشت باهم شعر می‌گویند
کد خبر: 406610 | تاریخ مخابره: 1404 يکشنبه 25 آبان - 01:17

گفت‌وگو با «فرشید احمدپور»؛ عکاس و نویسنده کتاب «سقف ایرانی»

وقتی نور و خشت باهم شعر می‌گویند

سهیلا انصاری
کتاب «سقف ایرانی» حاصل هشت‌سال عکاسی و پژوهش از سقف‌های ۱۳۰ بنای تاریخی در ۲۷ شهر ایران است؛ اثری دوزبانه دربرگیرنده ۱۷۰ تصویر رنگی از شکوهمندترین جلوه‌های هنر و معماری ایرانی. این اثر، در قطع خشتی (۲۳×۲۳‌سانتی‌متر)، با چاپ تمام‌رنگی و جلدسخت توسط انتشارات «آهنگ قلم» در مشهد (۱۴۰۴) منتشر شده است. در آغاز کتاب، یادداشت‌هایی از این هنرمندان و پژوهشگران آمده است: اسماعیل عباسی، کریم متقی، کیارنگ علایی، دکتر آزاده شاهچراغی، دکتر محمدرضا خاکزاد، سعید محمودی ازناوه، آرزو اسلامی و محمدعلی مناجاتی. در‌گفت‌وگو‌با «فرشید احمدپور»؛ عکاس و مؤلف این کتاب، از نگاهی تازه به معماری ایرانی سخن گفتیم؛ نگاهی که سقف را نه سازه؛ که معنا و ایمان می‌بیند. او باور دارد باید «شعر را دوباره به آجر بازگرداند».

 

ایده اصلی «سقف ایرانی» از کجا شکل گرفت؟ چه‌چیزی باعث شد به‌جای کل بنا، فقط بر سقف‌ها تمرکز کنید؟
ایده از کودکی آغاز شد؛ از همان‌روزی‌که در «مسجد کبود» تبریز، سرم را بالا گرفتم و زیر آن گنبد آبی، مبهوت ماندم. برای من، همیشه سقف‌ها نه پوشش فضا؛ بلکه آسمانی دیگر بودند؛ آسمانی که انسان ساخته بود تا به آسمانِ حقیقی نزدیک شود. در نگاه من، هر سقف، ادامه رؤیای انسان برای اتصال به معناست. همین حس بود که مرا واداشت نه به ثبت بنا؛ بلکه به‌تماشای آنچه بر سرِ انسان سایه انداخته است؛ جایی میان آجر و نور، میان زمین و خدا.

 

آیا درابتدا قصد داشتید کتاب منتشر کنید؛ یا پروژه در مسیر پژوهش و عکاسی، به‌شکل کتاب درآمد؟
در آغاز، تنها سفری بود شخصی؛ سفری برای دیدن؛ نه برای چاپ یا نمایش. تنها می‌خواستم دنبال همان حسِ نخستین بروم. آن حیرتِ کودکانه؛ اما وقتی تصاویر زیاد شدند، متوجه شدم در میان آن‌ها گفت‌وگویی درجریان است. درآن‌لحظه بود که پروژه، از یک تجربه عکاسانه، به اثری روایی و فتوبوک تبدیل شد؛ کتابی که خودش مسیرش را پیدا کرد. درواقع تا شش‌سال مسیر آرشیوبندی هدف جدی نبود برای انتشار کتاب که طی دوسال‌گذشته فکر اساسی‌تر و سفرهایم دقیق‌تر شد.

 

چقدر زمان صرف گردآوری و عکاسی کردید و چرا این فرآیند حدود پنج تا هشت‌سال طول کشید؟
در جمع‌بندی تصاویر این کتاب شاید تصویری باشد که حدود 12‌سال‌پیش ثبت شده. درخلال سفرهایم به شهرهای مختلف ایران و به‌واسطه علاقه‌ام به عکاسی معماری، قطعاً سقف‌های بناهایی که از آن‌ها عکاسی کرده‌ام را از دست ندادم. به‌مرور، این آرشیو بیشتر و بیشتر؛ و درنهایت، پروژه جدی‌تر شد. با تهیه فهرستی از نواقص کار شروع به سفر کردم و هشت‌سال طول کشید تا این آرشیو جمع شود.

 

در نگاه شما، «سقف» در معماری ایرانی، چه مفهومی فراتر از یک عنصر سازه‌ای دارد؟
سقف در معماری ایرانی، فقط سازه نیست؛ «استعاره» است. جایی‌ست‌که زمین به آسمان معنا می‌دهد. اگر دیوارها مرز باشند، سقف معناست. معمار ایرانی، سقف را محل حضور روح می‌دانست؛ از گنبد مسجد تا طاقچه خانه روستایی، همه نشانی از باور به وحدت و زیبایی‌اند. در هر سقف، تلاشی هست برای تعالی؛ برای‌آنکه انسان در زیر سایه خشت و کاشی، آسمان را حس کند.

 

سقف‌های ایرانی اغلب تلفیقی از هندسه، نور، رنگ و روح‌اند. شما این‌جنبه شاعرانه را چطور در عکاسی ترجمه کردید؟
عکاسی، در ذات خود، زبان نور است. برای من، هر سقف همچون شعری بی‌کلام بود. تلاش کردم به‌جای ثبتِ صرفِ شکل، به روح فضا گوش بسپارم. گاهی در نور کم صبحگاه، گاهی هم در نور تند ظهر، می‌ماندم تا سقف خودش را آشکار کند. زاویه دید برایم مثل وزن در شعر بود؛ باید درست انتخاب می‌شد؛ تا تصویر، موسیقی درونیِ خود را پیدا کند؛ هرچند پایداری به اصول و قواعد عکاسی معماری برایم مهم‌تر بود.

 

برخی منتقدان می‌گویند معماری معاصر ایران از شاعرانگی تُهی شده. شما در یکی از گفت‌وگوها به‌این‌موضوع اشاره داشتید. منظورتان دقیقاً چیست؟
منظورم این‌است‌که ما درگیر «عملکرد» شدیم و از «معنا» غافل. در گذشته، بنا نه‌فقط پاسخ به نیاز؛ که زبان ایمان و احساس بود. امروز در بسیاری از ساختمان‌ها، عقل حضور دارد؛ اما دل نه. شاعرانگی در معماری یعنی باور به روح، به نوری که فقط در نقشه نیست. ما اگر دوباره بخواهیم معماری ایرانی را زنده کنیم، باید شعر را به آجر بازگردانیم.

 

آیا هنگام ثبت عکس‌ها، بیشتر به جنبه مستندسازی فکر می‌کردید یا به خلق اثر هنریِ مستقل؟
می‌خواستم میان این دو، پایبند باشم. اگر فقط مستندسازی بود، روح را در آن گم می‌کردم؛ و اگر فقط هنر، شاید واقعیت از دست می‌رفت. می‌خواستم واقعیت را با رؤیا گره بزنم. هر عکس، مستند است از آنچه بوده و درعین‌حال، روایتی از احساسی که هنوز هست. درواقع، «سقف ایرانی»؛ هم مستند است و هم شعر.

 

چه معیارهایی برای انتخاب ۱۳۰ بنای تاریخی از میان بناهای بی‌شمار ایران داشتید؟
در ایران بناهای بی‌شماری هست که هم عکاسی شده‌اند و هم نیاز به کار بیشتر دارند؛ اما مسیر من فقط سقف این بناها بود. ازطرفی، جنبه بصری و زیباشناسی سقف را هم درنظر می‌گرفتم. مثلاً در مناطق جنوبی کشور، بناهای زیادی وجود دارند که یا تخریب شده‌اند یا ازلحاظ بصری جذاب نیستند به‌‌این‌واسطه کوشیدم سقف‌هایی را انتخاب کنم که از بابت قدمت و نیز زیبایی بصری موردگفت‌وگو باشند. قطعاً این کتاب، ادعای کامل‌بودن ندارد و حتماً نواقصی در آن است که باز جای کار دارد.

 

آیا شهر یا دوره تاریخی خاصی برایتان اهمیت ویژه داشت؟
«تبریز» برای من همیشه آغاز است؛ همان‌جاکه اولین تصویر در ذهنم شکل گرفت؛ دراین‌مسیر، یزد، اصفهان، کاشان، قزوین و اراک، هر‌یک‌ بخشی از هویت ‌پروژه شدند. ازنظر تاریخی، دوران سلجوقی و صفوی برایم نقطه اوج‌اند؛ چون درآن‌دوران، هندسه و معنا در معماری به کمال رسیده بودند. هر دوره، زبان خود را دارد و من می‌خواستم به تمام این زبان‌ها گوش کنم.

 

در مسیر پژوهش، با چه بناهایی روبه‌رو شدید که کمتر شناخته ‌شده یا حتی درحال‌نابودی بودند؟
بسیار. گاه در روستاهایی قدم گذاشتم که نامشان حتی در نقشه نبود؛ اما گنبدی کوچک در سکوت فروریخته، هنوز باقی بود. برخی از این سقف‌ها را تنها با نور چراغ دیدم، در بناهایی که به‌تدریج در غبار فراموشی فرومی‌رفتند. هر عکس، سندی‌ست از خاطره‌ای که شاید دیگر وجود نداشته باشد.

 

چرا در کتابتان، از معماری دوره پهلوی، کمتر نمونه‌ای آورده‌اید؟ آیا آن‌را بیرون از تداومِ سنتِ معماری ایرانی می‌دانید؟
بیرون از تداوم نمی‌دانم؛ اما سقف‌های آن‌دوران درپیوندبا جهان دیگری شکل گرفتند. هدفم بازخوانی سنتی بود که هنوز از دل زمین و باور برخاسته بود. معماری پهلوی اول و دوم، هرچند ارزش‌های خود را دارد؛ اما در نگاه من بیشتر بازتابِ گذار از سنت به مدرنیته است. «سقف ایرانی» می‌خواست پیش‌ازآن گذار بایستد؛ درست در لحظه‌ای که معنا هنوز از دلِ خشت می‌جوشید. ازاین‌رو باور دارم که در دوران پهلوی، سوایِ ساخت، تخریب‌های تاریخیِ زیادی داشتند.

 

سقف‌ها معمولاً در زوایای دشوار یا با نور محدودند. سخت‌ترین بخش عکاسی این‌پروژه چه بود؟
سخت‌ترین بخش، نور بود. بسیاری از بناها در تاریکی‌اند؛ باید ساعت‌ها منتظر می‌ماندم تا نوری باریک از پنجره کوچک عبور کند و طرحی از کاشی را آشکار سازد؛ اما همان لحظات دشوار، زیباترین بودند. در عکاسی از سقف، باید صبور بود؛ نور همیشه خودش تصمیم می‌گیرد کِی بیاید.

 

برای ثبت دقیق سقف‌ها از چه ابزار یا تکنیک‌هایی استفاده کردید؟
دراین‌مجموعه از ترکیب چند روش استفاده کردم. در برخی بناها برای ثبت وسعت و جزئیات، از تکنیک پانورامای سه‌فریمی، نُه‌فریمی و گاهی دوازده‌فریمی بهره گرفتم. بیشتر عکس‌ها با دوربین فول‌فریم و لنزهای زاویه‌گسترده ثبت شدند. از نور مصنوعی فقط در معدود فضاهای بسیار تاریک استفاده کردم؛ می‌خواستم نور طبیعی خود فضا را حفظ کنم (سقف باید همان‌گونه دیده شود که قرن‌ها دیده شده است).

 

دراین‌مسیر آیا اجازه‌نامه یا همکاری با نهادهای میراث‌فرهنگی لازم بود؟ همکاری آن‌ها چگونه بود؟
من عضو رسمی انجمن عکاسان میراث‌فرهنگی هستم. کارت شناساییِ این نهاد کمک بسیاری در روند این‌کار داشت. در بسیاری از مکان‌ها هماهنگی با اداره‌های میراث‌فرهنگی و تولیت بناها لازم بود. گاه این فرایند زمان‌بر بود؛ اما درمجموع همکاری‌ها مثبت بود. برخی از کارشناسان محلی با مهربانی درهای بناهایی را گشودند که سال‌ها بسته مانده. دراین‌پروژه، بیش از مجوز، احترام اهمیت داشت؛ احترام به مکان، به تاریخ و به کسانی‌که از آن نگهبانی می‌کنند.

 

چطور تلاش کردید عکس‌ها صرفاً مستند نباشند؛ بلکه حس و روح بنا را هم منتقل کنند؟
همه تصاویر مستند هستند؛ اما برای من، هر بنا روحی دارد و برای شنیدن آن باید سکوت کرد. پیش از هر عکس، مدتی در فضا می‌نشستم، نگاه می‌کردم، نفس می‌کشیدم. زاویه‌ها را نه‌فقط با چشم؛ که با حس فضا انتخاب می‌کردم. وقتی عکس از درون تجربه حضور می‌آید، خودبه‌خود از مستند فراتر می‌رود. هدفم این‌بودکه مخاطب نه‌فقط ببیند؛ بلکه حس کند؛ همان لرزشی را که من زیر آن سقف‌ها حس کرده‌ام.

 

جایی گفته‌اید: «عکاسی معماری و عکسِ معماری، دو چیز متفاوت‌اند»؛ دراین‌باره توضیح می‌دهید؟
«عکاسیِ معماری» بیشتر به ثبت دقیق فرم، نسبت‌ها و اطلاعات سازه‌ای می‌پردازد؛ کاری علمی و کاربردی‌ست؛ اما «عکسِ معماری» یعنی دیدن روح در میان خشت و کاشی. در اولی، هدف، شناخت است؛ در دومی، تجربه. در «سقف ایرانی»، به دومی نزدیک‌ترم. می‌خواستم نه‌فقط معماری را نشان دهم؛ بلکه آنچه در درون آن جاری‌ست را تصویر کنم: زمان، سکوت، ایمان.

 

آیا این‌پروژه را بیشتر یک کار معماری می‌دانید یا یک اثر عکاسی؟
برایم مرز میان این دو، از میان رفته. معماری، شعرِ ماندگارِ ماده است؛ و عکاسی، شعرِ گذرای نور. هردو درجست‌وجوی جاودانگی‌اند. اگر بنا جسم است، عکس روح آن است؛ بنابراین «سقف ایرانی» گفت‌وگویی‌ست میان دو هنر؛ میان خشت و نور، میان ایستادگی و لحظه.

 

مهم‌ترین پیامی که می‌خواستید از خلال این کتاب منتقل کنید، چیست؟
اینکه زیبایی هنوز هست؛ اگر سر را بالا بگیریم. سقف‌های ایرانی به ما یادآوری می‌کنند که انسان روزی می‌خواست آسمان را بر زمین بیاورد. می‌خواستم به مخاطب بگویم: هنوز می‌توان به بالا نگاه کرد؛ و هنوز می‌شود به شگفتی ایمان داشت.

 

مخاطب ایدئال شما برای این اثر کیست؟ دانشجویان معماری؟ علاقه‌مندان به فرهنگ؟ پژوهشگران میراث؟
همه آن‌ها؛ اما درحقیقت، هرکس‌که هنوز در برابر زیبایی می‌ایستد و شگفت‌زده می‌شود. این کتاب، برای معماران و پژوهشگران منبعی تصویری‌ست؛ اما در عمیق‌ترین معنا، خطاب به دلِ مردم است. به آن کودک درون که هنوز می‌تواند در برابر گنبدی آبی بایستد و بگوید: «چقدر زیباست!»

 

آیا هدفتان فقط نمایش زیبایی بوده یا می‌خواستید نوعی «زنگ هشدار» نسبت به فراموشی میراث معماری ایرانی بدهید؟
زیبایی، خودش هشدار است. وقتی می‌بینیم چه داشته‌ایم و چه از دست می‌دهیم؛ هشدار در دل تحسین پنهان است. نخواستم موعظه کنم؛ تنها نشان دادم؛ اما شاید همین نشان‌دادن، مؤثرتر از هر هشدار باشد. «سقف ایرانی» دعوتی‌ست به دیدن؛ پیش‌ازآنکه دیدنی‌ها از میان بروند.

ارسال دیدگاه شما

بالای صفحه